پپو و کمپ تابستانی

کلاس دوم بالاخره با تمام سختی‌هایی که داشت  تمام شد. و من هنوز در ابتدای راه. با نمرات  ناپلئونی قبول شدم. مدیر مدرسه می­خواست عذر مرا بخواهد. ولی مادرم به او قول داد که در سال بعد جبران خواهم [...]

اتحاد و عشق به یکدیگر!

برای ارواح بشری چه چیزی بالاتر از این است که در هر رنج و محنتی غمخوار یکدیگر و در هر شادی،شریک خنده های هم و در خلوت خاطره‌ های یکدیگر تنها تصاویر ماندگار و ابدی وجود هم باشند. «جرج الیوت» اتحاد [...]

پپو و “پریای خط خطی”

دنیای ما قصه نبود پیغوم سر بسته نبود. دنیای ما عیونه هر کی می خواد بدونه: “احمد شاملو”*۱   کلاس اول سپری شد و من با سواد شدم. وقتی با سواد شدم  اوضاع تغییر کرد. دیگر ول کن [...]

شهر فرنگی به نام مترو

خاطره‌ای از مترو تهران  در سال ۱۳۸۹   زندگی از نمای نزدیک یک تراژدی و از نمای دور یک کمدی است “چارلی چاپلین”   از رفتن به بهشت زهرا خيلي خوشم نمی آيد حتی وقتی اقوام نزديك [...]

پپو و پاک کن خوشبو

از مهد و آمادگی خاطره کم رنگ و محوی به یاد دارم. مهد کودکم  نبش خیابان  عباس آباد ( بهشتی فعلی ) بن بست دل آرا بود. از کودکی آدرس ها خوب به یادم  می‌ماند. حافظه تصویری خوبی دارم. اسم و عدد ممکن [...]

مسافر قلب ها

۲۴ آذر ماه ۱۳۹۸فرودگاه امام خمینی ساعت ۱۱ شب سال ها پیش، زمانی که در آلمان مشغول به تحصیل بودم، هر وقت برای دیدن خانواده می آمدم و یا برمی‌گشتم مادرانی به من سپرده می شدند که زبان بلد نبودند و [...]

دختران کویر

دختران کویر نمی دانم تقدیر چه بود که با داشتن فرزند، پای من به آن بیمارستان کذایی باز شد، بعد از آن همه ماجرا، این داستان را می نویسم که اقلا دست خالی بیرون نیامده باشم. تولد و مرگ؛ دو مفهوم عمیق [...]

کافه رستوران ستاره‌ی نقره‌ای

حالت کنونی جهان و کل زندگی بیمار است. اگر پزشک بودم و از من تقاضا می شد که شیوه ی درمانی این وضعیت ناهنجار را توصیه کنم، می گفتم: به سکوت پناهنده شوید و در این فضا درمان خود را بجویید. « سورن [...]

بهای مادر شدن؟

داخل دادگاه پر از آدم بود، آدمهای جورواجور، همه از جلوی آدم رد می شدند، با دستبند به همراه پلیس، با صورت زخمی، با گریه، با جیغ و داد و فریاد، بلبشوی غریبی بود. بین همه آنها دخترکی با مادرش توجه [...]

اگر آینه بشکند؟

  خزان زندگی من با یک خرافات شروع شد. من سفید برفی‌ای بودم که سرنوشتم با آینه‌ها گره‌ خورده بود. ده سال بیشتر نداشتم که جمله “اگه آینه بشکنه هفت سال بدبختی میاره” را از مادربزرگ [...]

page 1 of 2