فکر یا بدون فکر مسئله این است؟

 در داستان فلسفی, داستانک

خون به خون شستن یعنی چه؟؟

یعنی تلاشِ ذهن برای رهایی از دستِ خودَش یعنی اراده ی شخصی، که خود، این وضعیت را به وجود آورده،

حال خود میخواهد وضعیت را درست کند. فکر کننده با فکر کردنش میجنگد، و می‌خواهد به فکرها پایان دهد.

به این جمله دقت کنید:
بدون فکر، فکر کننده ای وجود ندارد

جمله کمی عجیب به نظر میرسد، در واقع باید نوشته میشد؛ بدون فکر کننده، فکری وجود ندارد.

اما واقعیت این است که فکرکننده ای وجود ندارد، فقط فکرها وجود دارند. به همین علت ذهن عقیم و بی ریشه است، و من توهم است. مرکزی به نامِ فکرکننده وجود ندارد، گفتگو و گفتگوگر یک چیزند.

فکرها از دلِ تهیا برمی‌خیزند و به تهیا باز می‌گردند،

هیچ شخصی به نامِ من، یا فکر کننده وجود ندارد.

اگر به فکرهایتان توجه کنید خودتان کشف می‌کنید،  وقتی می‌گویید من، در واقع یک فکر است که می‌گوید من، همراه با یک تصویر ، اگر به این تصویر توجه کنید، ( مشاهده اش کنید) تصویر فرو می اُفتد و به فضایی تهی و خالی می‌رسید، و من را هرگز نخواهید یافت، اما چون فکرِ (من) از کودکی در ما ریشه کرده تبدیل به تصویری پابرجا و سمج شده که داستان‌ها و فکرهای دیگر را به دورِ خود جمع کرده و خود را از آن فکرها جدا کرده، و به عنوانِ مرکزی مجزا در پیِ رهاییست، خون به خون شستن یعنی یک فکر خود را از فکرهای دیگر جدا کرده و به عنوانِ فکرکننده با فکرهای خود درگیر شده .

دیوانگی را می‌بینید؟

به همین خاطر جنگیدن با ذهن حماقت است،
کیست که با ذهن می‌جنگد؟ خودِ ذهن.
فکر با فکر درگیر می‌شود، برای فکر نکردن.

کلِ پروسه ی سلوک دیدن و تشخیصِ این حماقت است، یک بار که این واقعیت دیده شود، دیگر نیاز به هیچ تلاشی نیست، زیرا هر تکان و تلاشی از سوی اراده یا ذهن است، برای پایان دادن به خود.

حال پاسخِ اصلی، از دلِ این تشخیص بالا می آید، کیست که شاهدِ این ماجراست؟؟

کشفِ شاهد اینگونه رخ میدهد. وقتی فهمیدی که هر تکانی، هر تلاشی، هر خواسته ای، یک فکرِ دیگر است، توجهت به سکوتی که تمامِ این پروسه را آگاهانه مشاهده میکند جلب می‌شود.

شاهد همان سکوتِ زمینه است سکوتی بی‌تلاش که تمامِ این بازی‌های ذهنی در دلِ آن رخ می‌دهند.

ذهن با این تشخیص خودبه‌خود ساکت می‌شود، بدونِ تلاش و خون به خون شستن. پس شاهد آینه ایست ساکت، که حماقتِ ذهن در آن دیده می‌شود، و چشمانِ دوبینِ ذهن را به این بازی، بینا می‌کند.

با هشیار شدن به بازیِ ذهن، تمامیتِ انسان پخته میشود، نه قسمتی کوچک، پس از این کشف، روندِ آهستگی و توقف آغاز می‌شود، هر فکری که برخاست ، در همان ابتدا در سرچشمه شکار می‌شود، وقتی به فکرِ من بارها و بارها با تداوم گیر داده شود، ذهن آرام می‌شود و به سرچشمه ی خود که خویش است باز می‌گردد.

پس ذهنِ ساکن، همان خویش است
و خویشِ مرتعش همان ذهن است

 

زندگی همیشه در لحظه حال است،
تمام زندگی شما در این لحظه حالِ دائم، جاری می شود.

حتی لحظات گذشته و آینده، فقط وقتی وجود دارند که شما از طریق فکر کردن به آنها، در تنها لحظه ای که وجود دارد، یعنی این لحظه، آنها را به خاطر می آورید(گذشته) یا انتظار آنها را می کشید (آینده). پس چرا اینطور به نظر می رسد که لحظات بسیاری وجود دارند؟ به این دلیل که لحظه حاضر، با هر آنچه اتفاق می افتد، مغشوش شده و اشتباه گرفته می شود.

فضای حال، با آنچه در این فضا روی می دهد، اشتباه گرفته می شود. اشتباه گرفتن‌ لحظه حاضر با محتوای آن، نه تنها منجر به توهم زمان می گردد بلکه به ایجاد توهم (نفس) نیز قوت می بخشد. اینطور به نظر می رسد که همه چیز تحت تاثیر و وابسته به زمان است، در صورتی که همه اتفاقات در حال روی می دهند. این یک تناقض است.

به هر جا نگاه می کنید، شواهد دقیق بسیاری می بینید که واقعیت داشتن زمان را نشان می دهند، به طور مثال؛ یک سیب فاسد شده، یا تصویر شما در آینه، در مقایسه با تصویر سی سال پیش شما در یک عکس. با این همه، شما هرگز هیچ مدرک مستقیمی از خودِ زمان نمی یابید و هیچ وقت آن را بی واسطه تجربه نمی کنید، یا بیشتر مواقع، آنچه در لحظه حال اتفاق می افتد را تجربه می نمائید.

اگر شما فقط با آنچه مستقیماً مشاهده می کنید پیش بروید، زمان وجود ندارد، و حال، تمام آن چیزیست که همیشه هست. هر آنچه هست یا اتفاق می افتد، شکل است، شکلی که حال به خود می گیرد و جهان پیرامون ما را می سازد. تا زمانی که در درون شما، مقاومت و مخالفتی نسبت به آن وجود داشته باشد، شکل، که می توانیم آن را “جهان” بخوانیم، یک مانع غیر قابل نفوذ است که شما را از آن کسی که در ورای شکل هستید جدا می کند، یعنی شما را از آن هستیِ یگانه بی شکل که واقعاً هستید جدا می سازد.

وقتی شما با شکلی که حال به خود می گیرد از درون موافقت کنید،

همان شکل، دروازه ورود به بی شکلی می شود و جداییِ بین جهان و خداوند از بین می رود.

در هماهنگی بودن با آنچه هست، به این معناست که در یک ارتباط بدون مخالفت و مقاومت درونی با هر آنچه روی می دهد باشید. یعنی برچسب ذهنیِ خوب یا بد به اتفاقات نزنید، بلکه اجازه بدهید آنها همانطور که اتفاق می افتند، باشند.

آیا این بدان معناست که شما دیگر نمی توانید عملی انجام‌ دهید که زندگیتان را تغییر دهد؟

کاملاً برعکس. وقتی اساس اعمال شما، هماهنگی درونی با لحظه حاضر باشد، اعمال شما از خودِ شعور هستی نیرو می گیرند. وقتی شما مضطرب یا تحت فشار هستید، آگاهی از هدف درونی خود را از دست داده اید و هدف بیرونی اولویت یافته است.

شما فراموش کرده اید که وضعیت آگاهی شما، همیشه در درجه اول اهمیت قرار دارد و بقیه موارد همگی در درجه دوم اهمیت هستند. چرا اضطراب، فشار، یا منفی گرایی به وجود می آید؟ به دلیل این که شما از لحظه حاضر غافل شده اید. و چرا این غفلت پیش می آید؟

چون شما فکر کردید که چیز دیگری مهم تر است و هدف اصلی را فراموش کردید.

یک خطای کوچک یک برداشت نادرست دنیایی از رنج می آفریند.

نفس، به سه شکل با لحظه حاضر بر خورد می کند؛ به عنوان وسیله ای برای رسیدن به چیزی و پایان‌ دادن به آن، به عنوان مانع، به عنوان دشمن. وقتی شما در مقابل شکلی که زندگی در این لحظه به خود گرفته است واکنش نشان می دهید و هنگامی که حال را به عنوان وسیله، مانع، یا دشمن در نظر می گیرید، آن بخشی از هویت تان که وابسته به شکل است یعنی نفس را تقویت می کنید. این وضعیت منجر به واکنش گرایی نفس می شود.

واکنش گرایی یعنی چه؟

یعنی معتاد شدن به واکنش. هر چه واکنش گرا شوید، بیشتر گرفتار شکل می شوید و هر چه بیشتر خود را با شکل بشناسید و یکی بدانید، نفس قوی تر می گردد.

در چنین وضعیتی، هستیِ شما ( بخش اصیل وجود شما که بی شکل است) دیگر از طریق شکل نمی درخشد، یا به ندرت درخشش می یابد.

مردم خود را طوری باور کرده اند که انگار شادی آنها به اتفاقاتی که می افتد بستگی دارد، یعنی خوشنودی آنها وابسته به شکل است.

آنها تشخیص نمی دهند که آنچه روی می دهد بی ثبات ترین چیز در دنیاست و دائماً در تغییر است. به نظر آنها لحظه حاضر، توسط اتفاقی که افتاده ولی نباید پیش می آمد، خراب شده است و یا به دلیل اتفاقی که نیفتاده ولی باید پیش می آمد، کمتر از آن چیزی است که باید باشد. از اینرو آنها کمالِ عمیقتری را که در خود زندگی نهان است از دست می دهند، کمالی که همیشه از قبل همین جاست و در ورای آنچه اتفاق می افتد یا نمی افتد قرار دارد، یعنی در ورای شکل.

لحظه حاضر را بپذیرید

و بی نقض بودن و کمالی را که

ژرف تر از هر شکل و در ورای زمان است دریابید.

 

#اکهارت_تله

 


اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید. 

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt