سوالات مشگل گشا

 در داستان پندآموز, داستانک

بر هر چه تمرکز کنید همان را به دست می آورید و کانون تمرکز فکرتان را سوالاتی که ازخود میکنید تعیین خواهد کرد.

مدتها بود که متوجه شده بودم مشکلات به هرحال پیش می آیند. اگر بخواهم با دیگران در ارتباط باشم و یا کاهای مهمی در زندگی انجام دهم باید با مشکلات دست و پنجه نرم کنم، پس تصمیم گرفتم برای بالا بردن توانایی ام در حل مشکلات از خود سوالاتی بکنم که بجای اینکه مرا در مشکلات غوطه ور سازد، راه حل هایی پیش رویم قراردهد.

بنابراین ۵ سوال برای خودم طرح کردم و به آنها نام «سوالات مشکل گشا» دادم.

شما نیز میتوانید از این سوالات برای حل مشکلات خود بهره گیرید. با به کار بردن این سوالات دست کم قادر بودم با مسائلی که مرا از پای در می آورد رو به رو شوم و آنها را حل کنم.

به شما اطمینان می دهم که این ۵ سوال میتوانند هر مشکل کوچک یا بزرگی را حل کنند.

اولین باری که از این ۵ سوال استفاده کردم هرگز فراموش نمیکنم، تازه از یک سفر ۴ماهه برگشته بودم که از ۱۲۰ روز ۱۰۰ روز آن را روی جاده ها گذرانده بودم. وقتی به خانه رسیدم صدها پیام یافتم که باید به آنها پاسخ می دادم. تمام این افراد کسانی بودند که قبلا جهت مشاوره نزد من آمده بودند زمانی که به دستگاه پیام گیر نگاه کردم متوجه شدم دست کم باید ۴۸ ساعت در خانه بمانم و فقط به این پیام ها پاسخ دهم.

شروع به سوالات تضعیف کننده کردم : « چرا هیچوقت آسایش ندارم؟ چرا راحتم نمی گذارند؟ نمی فهمند که من ماشین نیستم؟ چرا نباید هیچوقت به مرخصی بروم؟ » و شما میدانید که این سوالات چه روحیه ای در من بوجود آورده بود. خوشبختانه در همین گیرو دار خودم را کنترل کردم و متوجه شدم، لازم است نوع سوالاتم را تغییر دهم تا روحیه من تغییر کند.

 

 

کسی که می پرسد تا پنج دقیقه احمق است .

کسی که نمی پرسد برای همیشه احمق است.

به آن ۵ سوال مشکل گشا رجوع و به ترتیب زیر شروع کردم:

۱.کدام جنبه این مشکل خوب است؟

اولین پاسخ من، مثل بسیاری از اوقات، این بود که « مطلقا هیچ! » اما کمی درباره آن فکر کردم، متوجه شدم که همین ۸ سال پیش آرزو داشتم که ۲۰ نفر دوست و همکار صمیمی داشته باشم که بخواهند مرا ببینند. اکنون صد نفر از افراد مهم و مقامات مملکت منتظرند که به آنها تلفن کنم. در اثر این فکر به خودم خندیدم و الگوی عاطفی من در هم شکست و کم کم از اینکه این همه افراد وجود دارند که برای آنها احترام قائلم و آنها را دوست می دارم و آنها هم مایلند اوقات خود را با من بگذرانند، سپاسگزار شدم.

۲.چه چیزی هنوز کامل نیست؟

مسلم بود که برنامه های من باید کاملا تنظیم شود احساس کردم که زندگی من نامتعادل است.

۳.برای اینکه جریان کار ما بر وفق مراد من باشد، حاضرم چه کارهایی را انجام دهم؟

تصمیم گرفتم به زندگی و برنامه های خود نظم دهم تا اینکه تعادل بیشتری به وجود آید و حاضر شدم که خود را کنترل کنم و به بعضی درخواست ها پاسخ منفی دهم.

۴.براینکه وضع بر وفق مراد من شود، حاضرم چه کارهایی را از این به بعد انجام ندهم؟

متوجه شدم که میتوانم از آن به بعد از ناله و شکایت خوداری کنم و از اینکه عادلانه نیست و یا از من سوء استفاده میشود، آن هم در شرایطی که دیگران به من کمک میکنند،گله نداشته باشم.

۵.چگونه از انجام کارهای بالا لذت ببرم؟

با خودم فکر کردم که «چگونه میتوانم با زدن ۱۰۰ تلفن صحبت کنم؟ » نشستن پشت میز کار، روحیه لازم را در من ایجاد نمیکرد، سپس فکری به ذهنم رسید. ۶ ماه بود که به استخر خانه ام نرفته بودم.
به سرعت لباس شنا پوشیدم، یک تلفن مجهز به بلندگو، یک دستگاه کامپیوتر قابل حمل برداشتم و در کنار استخر یک دفتر کار درست کردم و شروع به گرفتن شماره تلفن ها کردم. با چند نفر از همکاران خود در نیویورک تماس گرفتم و سر به سرشان گذاشتم و در یک جو مزاح و شوخی تماس هایم را به اتمام رساندم.

 

بادها می وزند عده ای در مقابل آن دیوار می سازند و عده ای آسیاب برپا می کنند.

منبع: کتاب مشکلات را شکلات کنید ( مسعود لعلی)

گردآوری: پریسا مشکین پوش

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt