دروغ های مادرم

  داستان من از زمان تولدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم. سخت فقیر بودیم و تهی دست و هیچ گاه غذا به اندازهٔ کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم [...]

دروغش از دروازه تو نمی آید

روزی روزگاری شاهی بود بی کار و مردم آزار. یک روز برای تفریح و خوش گذرانی اعلام کرد: هر کس بتواند دروغی بگوید که من باور نکنم دخترم را به عقد او در می آورم! این خبر دهان به دهان گشت و همهٔ دروغ [...]

صداقت طلا است

  مردی پس از دریافت حقوقش فهمید که بیست و‌پنج دلار به او اضافه پرداخت شده است. او از این بابت به کار فرمایش چیزی نگفت. از سوی دیگر، کارفرما به اشتباهش پی برد و بیست و پنج دلار اضافی را از [...]

از کلام تا اقدام

در این اجتماع پر تنش و غوغاگر که صنعت با سرعت سرسام آوری پیش میرود، متاسفانه انسان بعضی از اصول اساسی را به فراموشی سپرده است. من بارها به مردم گفته ام که از ابراز عقیده ی تنها نتیجه ای حاصل نمی [...]