تقسیم عنوان مادر

 در داستان پندآموز, داستانک

من و اریک پس از متارکهٔ دوستانهٔ چند سال پیشمان، باهم رابطه ای ساده داشتیم و دوستان خوبی باقی ماندیم.

ما قواعد محکم پدر و مادری و برنامه‌های ملاقات را رعایت می‌کردیم و پسرمان چارلی، از تفاهم موجود میان دو خانوادهٔ ما لذت می‌برد.

به نظر می‌رسید خودش را خوب وفق داده است و خوشحال بود. بنابراین هنگامی که برای نخستین بار با نامزد اریک روبه رو شدم، زنی که قرار بود نامادری پسرم شود، قدری به هیجان آمدم.

شکی نبود که بانی، نامزد اریک، در زندگی پسرم تاثیر می‌گذاشت؛ چیزی که در آن زمان اصلاً احتمال نمی‌دادم، تاثیر او بر خودم بود.

در مواجههٔ اول، این امر که چقدر عکس یکدیگریم، بر من بسیار تأثیر گذاشت. لباس‌های او ظاهری داشت که آثار کامیابی از آن هویدا بود؛ در حالی که من خیلی عادی لباس پوشیده بودم.

او زیبا و خویشتن دار و با اعتماد به نفس بود؛ در حالی که من ژولیده و عصبی و در همه مواقع وراج بودم. من ناراحت و بدگمان بودم و هریک از رفتارها و واکنش هایش را با دقت نکته سنجی می‌کردم و او را به عنوان مادر آیندهٔ پسرم برانداز می‌کردم.

فکر چیرهٔ بر ذهنم این بود: «این با بچهٔ نازنینم چه خواهد کرد؟»

پیش از این لحظه، بارها خیال پردازی کرده بودم که همسر سابقم با چه کسی ازدواج خواهد کرد.

یکی از این خیال پردازی هایم جادوگر شرور و شیطان پرهیاهویی را تجسم می بخشید:

پسرم با فریادکشیدن، در حال فرار از او بود؛ البته به سوی من که مادرش بودم می دوید. من در نظر او عقل و صبری پایان ناپذیر داشتم که تنها مادر از عهده اش برمی آمد.

خیال پردازی دیگرم ترسناک تر بود:

در این یکی، او تخته سنگی بود که برای پسرم حکم پلی بر روی آب‌های خروشان را داشت. پسرم به جایی می‌رفت که آنجا از دست مادر غرغرویش که هرگز پسرش را درک نمی‌کرد. آرامش می‌یافت. بدتر از همه، این فکر بود که او می‌توانست پسرم را سرگرم کند. مثلاً ممکن بود یک روز پسرم بیاید و به من بگويد: «مادر، من امشب منزل نمی‌آیم. بانی در مسابقات قهرمانی گاوبازی برایمان بلیت جایگاه ویژه را گرفته است.»

متأسفانه آخرین خیال پردازی ام، دیگر خیال نبود.

او شخصی واقعی بود که داشت مادر پسرم می‌شد و تنها کاری که از دستم بر می آمد، صبر کردن و انتظار کشیدن بود. با گذشت زمان نگرانی ام کمتر شد و با بانی طبیعی تر رفتار کردم. او به تدریج خونسردی حرفه ای خود را کمتر کرد و رفتارش با من آشناتر شد.

ما برای زمان برداشتن پسرم از مدرسه و رساندنش به آنجا و شرکت در جلسات مدرسه و حضور در بازی‌های فوتبال، روش‌های بهتری پیدا کردیم.

مدتی بعد، یک شب من و همسر جدیدم، پس از جلسهٔ مدرسه، اریک و بانی را برای صرف قهوه به منزل دعوت کردیم.

چارلی که خیلی دوست داشت همهٔ ما را در کنار هم ببیند، خوشحال شد. در طول شب، اختلاف‌ها و رفتارهای خود نمایانه از بین رفتند.

من و بانی مقداری از پردهٔ حجاب میان خود را کنار زدیم و باهم بدون رودربایستی گفت وگو کردیم. به جای به کاربردن ترکیب پیچیدهٔ «سابق» و «… خوانده» حالا دیگر با حالتی دوستانه صحبت می‌کردیم.

چند ماه بعد، هر چهار نفر گرد هم آمدیم تا دربارهٔ نمره های چارلی گفت وگو کنیم.

بانی به جای نمودارها و فهرست ها و مطالب مکتوب که شبیه تسلیم پرونده به هیئت رسیدگی بود. افکارش را بر زبان آورد و آسیب پذیری های خودش را آشکار ساخت. او دربارهٔ اضطراب‌ها و ناامیدی هایش در مواجهه با مسائل بلوغ چارلی سخن گفت.

آیا توقعاتش خیلی زیاد بود یا خیلی کم؟ آیا داشت او را به زور به کاری وا می‌داشت یا لوسش می‌کرد؟ از صمیم قلب به او علاقه مند شدم.

این‌ها همان افکار و ترس هایی بود که شب‌ها مرا بیدار نگاه می‌داشت. او درست مثل یک مادر می‌اندیشید و احساس و رفتار می‌کرد؛ درست مثل مادری که قرار بود باشد.

بنابراین، مادر دوم چارلی، نه جادوگری خبیث است که بخواهد به پسرم آسیب برساند؛ نه مادرخواندهٔ فرشته خویی که بخواهد او را از من برباید. او زنی است که پسر کوچولوی مرا دوست دارد.

برایش دلواپس است و برایش مبارزه می‌کند و او را در مقابل آسیب‌ها محافظت خواهد کرد.

  • مَن از مرحلهٔ وحشتِ پیدا شدن بانی به شکرگزار بودن از حضور او در زندگی ام و زندگی چارلی رسیده ام.
  • من از دیدگاه منحصر به فرد او و عقایدش و حتی فهرست برداری هایش استقبال می‌کنم.
  • مَن اشتباه می‌کردم که می‌خواستم فرزندم را مثل اسباب بازی، به سینه بچسبانم.

نمی‌خواستم او را با کسی قسمت کنم. شاید من نخستین کسی باشم که او را دوست داشته ام؛ ولی این دلیل نمی‌شود که آخرین نفر هم باشم.

حالا در این جهان، یک نفر دیگر هم از او مراقبت می‌کند و به این دلیل، با کمال خوشوقتی، عنوان مادر را با او تقسیم می‌کنم.

_______

جنیفر گراهام

منبع: کتاب زندگی سخت است اما من از آن سخت ترم

نویسنده: مسعود علی

____________

شکرگزاری آگاهی است.

maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt