مفهوم انکار چیست؟

 در خودپروری, روانشناسی

نیرو بخشیدن به انکار

هنگامی که در انکار هستیم، این قدرت را نداریم که ببینیم رفتارهایمان تا چه اندازه نامناسب هستند.

هنگامی که عده ای با انكار دور هم سوند، تقریبا همیشه پیشامدهای بدی رخ می دهد. با انگار در باره رفتارهای ویرانگر و زیانبار آدم ها، به آنها اجازه می دهیم که ماه ها و حتی سال ها به کار خود ادامه دهند. اگر کارهای کسانی را که به مردم بی گناه آسیب می رسانند، انگار و توجیه کنیم یا نادیده بگیریم، ما نیز مرتکب جرم شده ایم.

چند بار احساس می کنیم که با همسایگان یا عزیزان ما بدرفتاری می شود، اما با روی خود را به سوی دیگر بر می گردانیم یا خود را توجیه می کنیم و مدعی می شویم که ربطی به ما ندارد؟

انکار دلیل می آورد که مشکلات دیگران ربطی به ما ندارد و ما آدم های خوبی هستیم که سرمان به کار خود گرم است. انگار ما، متقاعدمان می کند که تا آنجا که در توان داریم گرفتار اداره زندگی خودمان هستیم و دست کشیدن از کار خود و کمک کردن به دیگران موجب دردسر است.

 

باز هم ساده تر است که به سرزنش دیگران بپردازیم تا این که خود برخیزیم و اعتراف کنیم که گاهی مشکلات دیگران، مشکلات ما نیز هستند. چند نمونه تأمل برانگیز در این زمینه را با شما در میان می گذارم. فرزند یک خانواده خوب رفتارهای ناشایسته ای دارد، مواد مخدر مصرف می کند و به دردسر می افتد. وقتی پدر و مادرش متوجه می شوند، می ترسند و هراسان داوطلب کمک به او می شوند و می خواهند که فرزند خود را حفظ کنند.

آنها شاید فرزندشان را نزد مشاور ببرند،

اما نیازی نمی بینند که خودشان هم همراه او بروند.

چنین پدر و مادری وقت صرف ریشه یابی مسایل خود نمی کنند، زیرا منکر هستند که مشکلات فرزندشان از آنها سرچشمه می گیرد. فرزند آنها همچنان گرفتار است، به هر قیمتی از مردم پول می گیرد، به لوازم خانه دوستان خود آسیب می رساند و این وضعیت ادامه می یابد. هیچ کدام از حرف های مادر یا پدر برای فرزند فایده ای ندارد. پس در مقطعی، پدر و مادر تصمیم می گیرند که فقط فرزند خود را دوست بدارند و کاری به کارهای او نداشته باشند.

آنها اکنون در واقعیتی که به باور خودشان با «والدین خوب بودن» هماهنگ است، استوار شده اند و در انکار کامل آزاری که پسرشان به دیگران می رساند به سر می برند.

آن دو با هر رویدادی که می شنوند، بیش تر منکر آزار رساندن پسرشان به دیگران می شوند و اندک اندک شروع به توجیه گرفتاری های فرزند خود می کنند. توجیه آنها، این امکان را به وجود می آورد که پرده دیگری از انکار شکل بگیرد تا مجبور نشوند خجالت داشتن چنین فرزند افسارگسیخته ای را تحمل کنند یا از آن بدتر، شرمساری و تباهی والدی ناموفق بودن را حس کنند.

رویارویی با این وضعیت، بیش از اندازه دردناک است،

پس در عوض تلاش دارند تا به پسر بی چاره و زخمی خود کمک کنند.

آن دو شغل های خوبی برای فرزند خود پیدا می کنند و با فاش نکردن مشکلات پسرشان به کسانی که شاید بتوانند به بچه عزیزشان کمک کنند و او را از لجن بیرون بکشند، دروغ می گویند. بیماری انکار گسترده می شود؛ آنها اکنون نه تنها به خود، بلکه به دیگران نیز دروغ می گویند. اما البته داستان ساختگی چنین پدر و مادری از نظر خودشان واقعا دروغ نیست؛ بلکه فقط نگفتن حقیقت است.

برخی دوستان و خویشاوندان اندکی از گذشته پرمشکل پسر این خانواده که ما نام او را دان می گذاریم، باخبر هستند. وقتی این آشنایان می پرسند: «دان چه طور است؟» پدر و مادرش به دروغ می گویند که اوضاع بهتر شده و دان عالی ست.

خیلی زود این پسر، مرد جا افتاده و سی و چند ساله ای می شود که

با یکی از دوستان والدین خود در کاری شریک شده است و از او کلاهبرداری می کند.

یک بار دیگر دان دچار گرفتاری مالی می شود و یک بار دیگر پدر و مادرش با گذاشتن وثیقه، او را نجات می دهند. والدین دان اکنون به آدم های دیگری که پسرشان به آنها آسیب می رساند فکر نمی کنند، در واقع به هیچ رو نمی خواهند در این باره چیزی بدانند. این حالت، شکل دیگری از انکار است.

آنها فقط می خواهند آبرویشان را حفظ کنند و مانع از بیشتر خرد شدن دلهای شکسته خود شوند.

این پدر و مادر هرگز درنگ و فکر نمی کنند. که در نتیجه قدرت بخشیدن به دان، او چه کسی را در آینده آزار خواهد داد.

پس اکنون از شما می پرسم:

«در اینجا آدم بد کیست؟

چه کسی کلاهبردار و توطئه گر است؟

آیا قدرت بخشیدن به کسی که با رفتارهای خود به دیگری ظلم می کند، خود نوعی ظلم نیست؟»

در اینجاست که می توانیم ببینیم چگونه همه ما شریک توطئه هستیم. و چگونه نیاز به دور شدن از حس شرمندگی و درد و رنجمان موجب شده است. که به اندازهای خودشیفته و خودخواه شویم که حتی نتوانیم تأثير انکارمان را بر دیگران ببینیم، چه رسد که مسؤولیت آن را بپذیریم.

شاید داستان پدر و مادری که این گونه به انکار قدرت می بخشند، زنگی را برای شما به صدا در نیاورد، اما اگر فرزندان بزرگسالی دارید، خوب است به این موضوع بنگرید. که چگونه در زمینه ای از زندگی شان که موفقیت آمیز نیست، شریک انکار آنها شده اید یا برعکس.

فرزندان شما در کدام زمینه زندگی تان شریک انکار شما هستند


جان نماینده بازنشسته دفتر معاملات املاک است که اکنون جهت به دست آوردن در آمد، برای آدم های بی گناه پرونده سازی می کند. ده سال است که پسر او رانی به حقیقتی پی برده است که اعضای دیگر خانواده تلاش در انکار آن داشته اند: پدر او واقعا کار یا کسبی ندارد. جان مدام در باره نقشه های گوناگون تجاری حرف می زند که هیچ کدام از آنها به ثمر نمی رسند. هر وقت رانی ناراحت یا از دست پدرش خشمگین می شود، این موضوع را پیش می کشد. و از جان می پرسد که برای حفظ این زندگی مرفه چه می کند.

اما همین که جان حالت دفاعی می گیرد و می گذارد خشم، سر زشت خود را بیرون بیاورد.

– چرا که هیچ کسی که در انکار است، دوست ندارد مورد پرسش قرار بگیرد –

رانی عقب نشینی می کند، زیرا سودی که او از دروغ های پدرش می برد، مانع می گردد. که بخواهد حقیقت منبع درآمد مشکوک پدر آشکار شود.

 

 

رانی مدام به سرکوب این دانسته درونی که مشکلی وجود دارد، می پردازد. و شک خود را از جان و خودش، هر دو، پنهان می کند.

او همچنان شاهد حقه بازی های پدرش است که گروه گروه مردم را به بهانه شروع کاری پرسود فریب می دهد. هر بار که قراردادها به هم می خورند، پدر از آنها شکایت می کند و خسارت مالی می خواهد. رانی به علت خجالتی که می کشد، باید پدرش را بالا ببرد؛ او توانایی های پدر را بزرگ و ضعف های او را نادیده می گیرد تا بتواند انکار خود را پا بر جا نگه دارد.

هر از گاهی که پسر از انکار بیرون می آید، دچار چنان ناامیدی و نفرتی می گردد. که سرانجام به ویرانی اهدافش کشیده می شود تا پدرش را افشا نکند. اکنون رانی و پدرش شریک انکار همدیگر شده اند و می ترسند که اگر حقیقت را بگویند، محبت آن دیگری را از دست بدهند.

بار دیگر از شما می پرسم، آیا رانی دانسته یا ندانسته شریک جرم پدر خود نیست؟

آیا او هیچ مسئولیتی در برابر غریبه هایی که جان به خانه می آورد و می داند که به احتمال زیاد مورد آسیب پدرش قرار می گیرند. و شاید حتی نابود شوند – ندارد؟

پسر که اکنون از مسأله بسیار مهم بی صداقتی و شریک بودن در کلاهبرداری پدر آگاه شده است، نمی تواند دست از ویرانگری خود بکشد. تا این تاریخ رانی همچنان شکست می خورد، زیرا هنوز حاضر نیست آنچه را به عقیده او پیامدهای تلخ گفتن حقیقت است، تحمل کند.

منبع:

کتاب: چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند اثر دبی فورد

 


اگر به بخش روانشناسی علاقمند هستید از مقاله قبلی نا نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt