برای رهایی هیچ شو…

 در داستان فلسفی, داستانک

شما هیچ‌ چیز نیستید.

ممکن است اسم‌ و رسم معتبری داشته باشید، ثروت کلانی داشته باشید، قدرت و شهرت داشته باشید؛

ولی باوجود همه این وسایل دفاعی، ایمنی و حفاظتی، واقعاً هیچ‌ چیز نیستید.

شما ممکن است نسبت به این خلأ و چیزی نبودن کاملاً ناآگاه باشید، یا ممکن است عمداً نخواهید نسبت به آن آگاه گردید؛
ولی واقعیت این است که به‌ هر حال خلأ در شما وجود دارد؛ حالا برای مواجه نشدن با آن هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.
شما ممکن است بکوشید تا به طرق غیرمستقیم و به راه‌های زیرکانه از آن بگریزید؛ مثلاً از طریق اعمال خشونت فردی یا دسته‌جمعی، ستایش یک‌چیز به‌ صورت فردی یا گروهی، پر کردن ذهن خود با دانش‌ها و اطلاعات وسیع، سرگرم کردن خود با انواع تفریحات و مشغولیات؛ ولی چه در خواب و چه در بیداری، خلأ همیشه آنجا است- در وجود شما.

شما تنها زمانی می‌توانید آن خلأ و ترس حاصل از آن را درک کنید که نسبت به شکل‌ها و وسایل مختلف فرار، یک آگاهی وسیع و انتخاب‌نشده پیدا کنید.

ارتباط شما با خلأ ارتباط با یک پدیده جدا از آن نیست.

در کیفیت آگاهی انتخاب‌نشده و بدون دخالت «خود»، مشاهده‌کننده ای جدا و متفاوت از خلأ وجود ندارد تا خلأ را مشاهده کند؛ و چون مشاهده‌کننده جدا از خلأ وجود ندارد، خودِ خلأ وجود ندارد.

شما و خلأ یک پدیده‌اید، شما و «هیچ» یک جریان واحدید، نه متفاوت و مجزا.

اگر شما به‌عنوان فکر کننده از آن خلأ هراس داشته باشید و بخواهید آن را از بین ببرید، در آن صورت هر حرکت و برخورد شما با آن منجر به ایجاد توهم و نتیجتاً ستیز، تضاد و رنج بیشتر خواهد شد. زمانی که شما این حقیقت را کشف و تجربه کنید که خلأ یعنی خود شما، ترس یکباره و به‌کلی از بین رفته است؛ زیرا ترس هنگام وجود دارد که فکر کننده، خود را جدا از فکرهایش می‌بیند «مثلاً از فکر تهی بودن» و در آن صورت می‌کوشد تا به طریقی با آن‌ها ارتباط برقرار کند یا آن‌ها را از بین ببرد؛ و تنها در صورت کشف و درک آن یگانگی و خروج ذهن از احولیت است که امکان آرام بودن برای ذهن وجود دارد و در این آرامش است که حقیقت شکوفا می‌گردد.

#کریشنامورتی

 

🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃

گاهی اوقات شما نمی‌توانید یک بودا باشید. 

گاهی شما مجبورید بشکنید، فرو بریزید و آن را احساس کنید. شما مجبورید آن «بیداری معنوی» ارزشمند را از دست بدهید. شما مجبورید فقط یک انسان با احساسات انسانی باشید. گاهی آن درد قدیمی به سطح می‌آید. آن ترس قدیمی. آن اندوه و مصیبت. آن درد سوزاننده‌ي کودک بی پناه خشم یک دنیای فراموش شده و ناگهان، تمام آموخته‌های معنوی‌ات فرو می‌ریزد.

تمام آن کلمات زیبای روحانی آموزگاران معنوی، تمام آن مفاهیم و ایده‌های بیداری و روشن‌ضمیری، آن کمالِ خالص در بیداری،
آن خودِ بی خود شده و هیچ شده و مسیرِ رو به آینده درخشان
همه آنها ناگهان بی معنی، دست دوم، بدون محتوا و مرده به نظر می‌آید.

آن چه که در آن لحظه واقعی و زنده است آن سوزش در شکم و آتش در قلب است

شدید، غیر قابل دوری، نزدیک، حاضر…

بعضی وقت‌ها تو مجبوری فقط و فقط احساس کنی. هیچ انتخاب دیگری نداری. باید پاهایت را روی زمین احساس کنی در آن حس ناخوشایند نفس بکشی و اعتماد کنی و یا بپذیری که نمی‌توانی اعتماد کنی و لحظه به لحظه، پیش روی و از رویای این که «این لحظه چگونه باید باشد» بیدار شوی و همه ایده ها و آموخته های دست دوم خود را در مورد «مسیر» دور بریزی گاهی اوقات، معنوی بودن و روشن ضمیری تو باید فرو بریزد و تو بالاخره آن معنویت عمیقترِ قرار گرفته در احساسات، حضور و زندگی بر روی زمین، و در صدای پرندگانی که در دور دست می خوانند و در تمام آنچه که در این لحظه ما را در بر گرفته است، درک خواهی کرد.

#جف_فوستر

 


اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt