غیبت: فرشته یا شیطان؟

 در از هر دری سخنی, فرهنگ و هنر

 

گاهی اوقات یک جمله را ناخودآگاه به زبان می‌آوریم.

با حالتی نیمه حق به جانب و نیمه خجالتی معترف می‌شویم: «خب عزیزم اینجا دورهمی داریم غیبت می‌کنیم، چه اشکالی داره؟»

در سر میزهای شام و مجالس دوستانه ناگهان متوجه می‌شویم که غیبت مثل هندوانه‌ای از وسط قاچ خورده است.

خانم‌ها در گوشه‌ای جمع می‌شوند و در مورد کسانی که می شناسند و حتا نمی‌شناسند، حرف می‌زنند؛ در مورد مسائل خانوادگی، آبروریزی‌ها و … 

مردان در گوشه‌ای دیگر نشسته‌اند و موضوع صحبتشان در مورد کار، سیاست، حرفه یا مسائل مملکت است.

اما در میان آن‌ها نیز غیبت وجود دارد و حتا شدید.

 

تنها فرقی که میان این دو گروه وجود دارد، شکل ظاهری گفت‌وگوهاست.

آغاز غیبت‌ها این چنین است، معمولاً بدون این‌که بگویند قصد غیبت داریم، این کار را می‌کنند.

معمولاً آن‌ها در مورد داستانی واحد نگرش‌های مختلفی دارند و آن را تبدیل به مسائل مهم جامعه می‌کنند و جبهه‌گیری می‌کنند.

ما معمولاً فکر می‌کنیم که صحبت کردن در مورد دیگران به زندگی‌مان رنگ می‌بخشد، باعث دل‌نشین شدن گفت‌وگوها و تبسم روی صورتمان می‌شود.

به عنوان مثال پیدا شدن رنگ صورتی جیغ یا دسته‌ای گل اسطوخودوس در میان رنگ‌های طوسی، خوش‌گذرانی و صحبت کردن در این دنیایی که ریشه‌‌ی شیشه‌ای و شکننده دارد، آیا اشکالی دارد؟

خلاصه این‌که به‌راحتی خود را قانع به غیبت کردن می‌کنیم.

ما با این کار در واقع با قلاب ماهی‌گیری مشکلات دیگران را در آب‌های عمیق به نفع خودمان صید می‌کنیم.

آیا غیبت کردن واقعاً شیرین است؟

 

غیبت چه طعمی را به منیت و ذهن ما می‌بخشد؟

گرسنگی سیری ناپذیر ما در مورد غیبت آیا از طرز زندگی اجتماعی ما ناشی می‌شود یا این‌که از فرهنگی عمیق و پنهان ریشه می‌گیرد؟

اگر غیبت را به غذا تشبیه کنیم، غذایی پرکالری و شیرین نظیر باقلوا خواهد بود که زمان خوردن بسیار خوشمزه به نظر می‌آید

ولی بعداً باعث درد معده می‌شود و کلی زیان به بدنمان می‌رساند.

اگر غیبت تبدیل به کتاب می‌شد، احتمالاً حکم راهنمای تلفن را داشت. وقتی از دور نگاه می‌کنیم کتابی بسیار لازم به‌نظر می‌رسد، ولی بعد از خواندنش چیزی به ذهنمان اضافه نمی‌کند. اگر غیبت فردی را که دور از ماست انجام دهیم، در واقع زندگی خود را روی دایره ریخته‌ایم که اگر شروع به کندوکاو آن کنند، خدا می‌داند که چه چیزهایی برملا خواهد شد.

ما همیشه ترس این را داریم که کسی ما را ترک کند یا این‌که ما کسی را کنار بگذاریم.

چیزهای زیادی هست که ما در مورد خود یا اطرافیان می‌دانیم.

ما در این دنیا با دردها، زخم‌ها و با خالکوبی‌های نامرئی زندگی می‌کنیم.

خشونت ما نسبت به کسی، احتمالاً تلافی خشمی است که در گذشته دیده‌ایم. آیا وقتی از کسی نقطه‌ضعف می‌گیریم، تلافی مشکلاتی است که در گذشته متحمل شده‌ایم؟

اسکار وایلدا با تیزهوشی و لحن کنایه‌آمیز می‌گوید: «بدتر از این‌که پشت سر تو حرفی زده شود این است که هیچ چیزی در مورد تو نگویند.» 

و بلافاصله اضافه می‌کند: «چیزهایی که پشت سرت می‌گویند هیچ اهمیتی ندارد، ولی کسانی که پشت سرت حرف می‌زنند خیلی مهم هستند.»

در واقع نکته‌ی باریک این مساله چنین است: اهمیت افراد نه اهمیت بدگویی‌ها.

یکی از متفکران و سیاحتگران قرن اخیر پیکوییر- در مورد این مساله نظریه‌ای دارد: «این ولع سیری‌ناپذیر ما درمورد غیبت و لحن ما بدون این‌که فکرش را بکنیم تاثیرات منفی روی بدن ما می‌گذارد. » 

متاسفانه ما از این مساله آگاه نیستیم که با غیبت کردن روی بدن خود تاثیر مخربی به‌جا می‌گذاریم.

ما از این ضیافت غیبت نه تنها شکم سیر نشده بلکه با گرسنگی از سر میز بلند می‌شویم. انیشتین فرمول موفقیتی دارد از این قرار: «اگر موفقیت حرف باشد در آن صورت: A=x+y+z»

در این معادلهx برابر است با زحمت کشیدن. y یک نوع بازی است یعنی دوست داشتن زندگی، دوست داشته شدن و قدرشناس بودن؛ و z  به مفهوم کنترل زبان است، ساکت و کم حرف بودن.

بنابراین فرمول موفقیت این است: زیاد زحمت بکش، زیاد دوست داشته باش، زیاد بازی کن ولی مراقب زبان و گفتارت باش و در مورد کسی قضاوت نکن. 

این فرمول زیبایی است. این فرمول از گذشته بوده و هنوز متداول است. 

 

منبع: کتاب شمس پاره

اثر: الیف شافاک

 


اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt