تحلیل انیمیشن المنتال

 در انیمیشن, سینما و تئاتر, فرهنگ و هنر

نویسنده: فاطمه فرزان پور

تحلیل انیمیشن المنتال

داستان انیمیشن المنتال اینطوری شروع میشه که خانواده‌ی آتش تصمیم به مهاجرت به کشور دیگه‌ای می‌گیرن. آتش‌ها برای خودشون قلمرو و سرزمین دیگه‌ای دارن. پدر خانواده تصمیم می‌گیره مهاجرت کنه و زندگی جدیدی برای خودش و خانوادش کنار بقیه عناصر بسازه.
در این کشور مدرن و زیبا همه‌ی عناصر اصلی طبیعت به جز آتش کنار هم زندگی می‌کنند. پس از همون شروع فیلم اولین چیزی که توجه ما رو به خودش جلب می‌کنه وجود عناصر اصلی چهارگانه که طبیعت از نظر بقراط هستن.

آب، آتش، هوا و خاک.

مسائل بسیار مهمی انیمیشن المنتال به چشم میان که قصد داریم در این مقاله به تک تک اونا بپردازیم:

مورد اول: مهاجرت

داستان به خوبی به پدیده‌ی مهاجرت پرداخته و برخی از مشکلات اصلی مهاجران رو به تصویر کشیده. از جمله مشکلات خانواده‌ی مهاجر پذیرفته نشدن توسط جامعه‌ی میزبانه. این مشکل در سکانس‌های زیادی قابل دیدنه. مثال جایی که امبر در کودکیش می‌خواست گل مورد علاقه‌اش رو ببینه اما بهش اجازه ندادن.

یا طرز نگاه ها و برخوردهای اعضای جامعه نسبت به حضور آتش‌ها در مکان‌های عمومی. همونطور که می‌دونید قضاوت‌ها و تعصب ها لزوماً در گفتار ما نیستن بلکه ما می‌تونیم با شیوه‌ی نگاه کردنمون به کسی نشون بدیم که چه دیدگاهی نسبت بهش داریم و با نگاهمون هم کسی رو طرد کنیم. که این طرد به خشم خانواده مهاجر علیه جامعه‌ی میزبان اضافه می‌کنه.

مورد دوم: احساس گناه مقابل والدین و خطر تحمیل زندگی نزیسته ی والدین به کودکان

در این داستان دختری رو می‌بینیم که میخواد زندگی نزیسته ی پدرش رو زندگی کنه و خودش رو مجاب کرده رویای پدرش رو دنبال کنه.

دختر در حال تجربه‌ی فشار ناشی از عذاب وجدانی است که بخاطر پدرش توی وجودشه. والدینش به او گفتن که چه مسیر سخت و پر مشقتی رو طی کردن و چطور با سختی با اینجا رسیدن. پس دختر فشاری رو روی خودش حس می‌کنه که من باید جواب محبت‌های والدینم رو بدم و براشون جبران کنم.

اما در سراسر داستان احساس ناکافی بودن و عذاب وجدان و احساس گناه امبر رو رها نمی‌کنه:

من برای والدینم که انقدر برام زحمت کشیدن کافی نیستم.
من هر کاری میکنم کافی نیستم. چکار کنم؟ این خودش بهش احساس خشم نسبت به خودش رو میده. نکنه من دختر خوبی براشون نیستم؟ نکنه من استحقاق چنین لطفی که بهم شده رو
ندارم؟

پس تصمیم گرفته فقط دنبال کننده‌ی رویای پدر باشه بلکه بتونه از این عذاب وجدان راحت بشه و به طور کلی فراموش کرده خودش چی می‌خواد.

همچنین میشه دید دختر اینجا توی تله ی آفرین دختر خوب گرفتار شده: آفرین دختر خوب تو اونطور که من میخوام زندگی می کنی. این مسئله و همچنین تعصب و تنفری که از پدر به دختر به ارث رسیده می‌تونه یکی از مصداق‌های تجاوز روانی و عاطفی به کودک باشه. امبر مدت‌هاست تحت ابیوز روانی قرار گرفته و یکی از ریشه‌های خشمش می‌تونه همین باشه.

مورد سوم: مدیریت هیجانات

اصلی‌ترین هیجانی که اینجا به چشم میاد، هیجان خشم هست. امبر در سراسر داستان داره تلاش می‌کنه خشمش رو کنترل کنه که گاهی موفق نمیشه. مشکل اصلی اینه که امبر به دنبال ریشه‌های خشمش نیست و نمی‌خواد خشم رو به عنوان یک هیجان بپذیره بلکه تلاش می‌کنه که اون رو سرکوب کنه. و این سرکوب باعث میشه هیجان بعد از مدتی با قدرتی حتی بیشتر از دفعه قبل برگرده.

جایی از داستان امبر متوجه می‌شه وقتی احساساتش رو به جای سرکوب بیان می‌کنه کاراش بهتر پیش میره. مثل زمانی که توی شهرداری از احساسش و از پدرش حرف زد و تونست اونا رو متقاعد کنه.

اگر بخوام در مورد ریشه های خشم در داستان امبر صحبت کنیم به این موارد می‌رسیم:

-سرکوب خشم به جای تجربه‌ی اون
-طرد شدن توسط جامعه‌ی میزبان
-ترومای بین نسلی احساس گناه و ناکافی بودن

مورد چهارم: نیاز به احساس تعلق و حفظ ریشه‌ها

میشه گفت تقریبا تمام افرادی که مهاجرت کردن احساس نیاز به تعلق و حفظ ریشه‌ها رو تجربه کردن. به همین دلیل برخی افراد سعی میکنن یه چیز هرچند کوچک که یادآور گذشته و فرهنگ اونا باشه با خودشون بیارن تا با دیدنش به این احساس برسن که به جایی تعلق دارن. خصوصاً زمانی که توسط جامعه‌ی میزبان پذیرفته نشن ارزش و اهمیت ریشه‌ها و اون نماد بیشتر هم میشه.

در انیمیشن المنتال هم آتش آبی نماد رسم و رسوم و ریشه‌های اوناست. می‌خوان ریشه‌هاشون رو حفظ کنن و این تلاشیه که توی اغلب مهاجرا دیده میشه چون دچار شوک فرهنگی هم می‌شن. این آتش یادآوری و نماد یک فرهنگ و یک گذشته است و ما در انیمیشن المنتال دیدیم که اعضای خانواده حتی حاضر بودن جونشون رو برای حفظ آتش آبی توی خطر بندازن.

مورد پنجم: رابطه‌ها، مرزها و تفاوت‌ها

انیمیشن المنتال نکات بسیار خوب و قابل تأملی رو در مورد روابط به ما یاد میده. اولیش پذیرش تفاوت‌ها. همونطور که دیدیم اول داستان آب و آتش نسبت به هم گارد دارن اما در ادامه امبر می‌بینه آب یه کارایی بلده و آب میبینه آتش یه کارهایی بلده که اون نمی تونه. این نشون میده هر کسی را بهر کاری ساختن و ما با وجود تفاوت‌هامون همدیگه رو تکمیل می کنیم. تفاوت‌ها لزوماً بد نیستن بلکه می‌تونن کامل کننده باشن.

همچنین در ادامه می‌بینن اگر در رابطه‌شون مرزها مشخص باشه و در عین صمیمیت مرز هم داشته باشن اتفاق ناگواری نمی‌افته و میتونن کنار هم بدون آسیب زدن بهم زندگی کنن.

در قسمتی از داستان که دست همدیگه رو لمس می کنن و به یک فاصله‌ی مناسب از هم می‌رسن میشه این رو به خوبی دید. قهرمان های این رابطه‌ی زیبا امبر و دوستش هستن که این رابطه رو با تلاش بدست میاد و با رعایت مرزها حفظش میکنن. در نهایت متوجه می‌شن که اونا همدیگه رو کامل کردن. ذره بین شد باهاش حباب درست کرد و یا جا آب آتیش رو روشن کرد همه نشون دادن رابطه وقتی خوب کار میکنن که هر دو نفر همو کامل کنند.

همکاری و کمک مهمه نه لزوماً شباهت.

باز شدن گره ی داستان:

در نهایت هم گره وقتی باز شد که امبر به جای سرکوب و انکار از احساساتش حرف زد. از پدرش و رویاش گفت هرچی توی فکرش بود رو خالی کرد درست عین جلسات مشاوره. همچنین وقتی توسط خانواده پسره پذیرفته شد حالش بهتر شد. رفتار درست خانواده‌ی آب نماد پذیرفته شدن توسط جامعه میزبان برای یک مهاجر بود باعث شد خشمش به میزان بسیار زیادی پایین بیاد. همچنین برطرف شدن احساس گناه امبر باعث شد حالش بهتر بشه. وقتی پدرش گفت مغازه رو میخواستم بخاطر تو بزنم و مغازه آرزوی من نبود آرزوی من تو بودی.

در پایان داستان هم که موقع رفتن پدرش بهش تعظیم کرد که نشون می‌داد از تصمیم امبر ناراحت نیست و بار احساس گناه از دوش امبر برداشته شده و با برطرف شدن احساس گناه حالش بهتر شد…

فاطمه فرزان پور
رواندرمانگر

اینستاگرام: psychology.pulse

 


اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt