قدرت خدا!

 در داستان پندآموز, داستانک

«چون دانستی که خدا از خاکت آفریده،

گردنکشی و خودرایی مکن!»
“بزرگمهر”

هنگامی که نمرود نتوانست با آتشی که افروخته بود ابراهيم خليل عليه السلام را بیازارد و خود را در مقابل او عاجز دید خداوند مَلکی را به صورت بشر بسوی او فرستاد که او را نصیحت کند.

ملک پیش نمرود آمد و گفت خوب است بعد از این همه ستم که بر ابراهیم روا داشتی و او را از وطن آواره کردی و در میان آتش بدنش را افکندی اکنون دیگر رو به سوی خدای آسمان و زمین آوری و دست از ستم و فساد برداری زیرا خداوند را لشگری فراوان است و می‌تواند با ضعیف ترین مخلوقات خود تو را با لشگرت در یک آن هلاک کند.

نمرود گفت در روی زمین کسی را به قدر من لشگر نیست و قدرتش از من فزون تر نباشد. اگر خدای آسمان را لشگری هست بگو فراهم نماید تا با آنها جنگ کنیم. فرشته گفت تو لشگر خویش را آماده کن تا لشگر آسمان بیاید. نمرود سه روز مهلت خواست و در روز چهارم آنچه می‌توانست لشگر تهیه کند آماده نمود و در میان بیابانی وسیع با آن لشگر انبوه جای گرفت.

آن جمعیت فراوان در مقابل حضرت ابراهيم عليه السلام صف کشیدند نمرود به ابراهیم از روی تمسخر گفت لشگر تو کجا است ابراهيم جواب داد در همین ساعت خداوند خواهد فرستاد.

ناگاه فضای بیابان را پشه های فراوانی فرا گرفتند و بر سر لشگریان نمرود حمله کردند هجوم این لشگر ضعیف، قدرت سپاه قوی نمرود را در هم شکست و آن‌ها را به فرار وادار نمود و مقداری از آن پشه ها به سر و صورت نمرود حمله کردند. نمرود بسیار نگران شد و به خانه برگشت باز همان ملک آمد و گفت دیدی لشگر آسمان را که به یک آن لشگر تو را در هم شکستند با اینکه از همه موجودات ضعیف ترند اکنون ایمان بیاور و از خداوند بترس و الا تو را هلاک خواهد کرد.

نمرود به این سخنان گوش نداد. خداوند امر کرد به پشه ای که از همه کوچکتر بود. روز اول لب پائین او را گزید و در اثر آن گزش لب او ورم کرد و بزرگ شد و درد بسیاری کشید. بار دیگر امد لب بالایش را گزید به همان طريق تورم حاصل شد و بسیار ناراحت گردید عاقبت همان پشه مأمور شد که از راه دماغ به مغز سرش وارد شود و او را آزار دهد بعد از ورود پشه نمرود به سر درد شدیدی مبتلا شد.

هرگاه با چیز سنگینی بر سر خود می‌زد پَشه از کار دست می‌کشید و نمرود مختصری از سر درد راحت می‌گردید. از این رو کسانی که در موقع ورود به پیشگاه او برایش سجده می‌کردند بهترین عمل آنها بعد از این پیشامد آن بود که با چکش مخصوصی در وقت ورود قبل از هر کار بر سر او بزنند تا پشه دست از آزار او بردارد و مقرب ترین اشخاص آن کس بود که از محکم زدن کوبه و چکش هراس نکند بالاخره با همین عذاب رخت از جهان بربست و نتیجه کفر و عناد خویش را مقدار مختصری دریافت کرد.

 

کتاب: حالا که به لبخند رسیدیم…
گردآوری و ترجمه: حسن آدینه زاده

 


اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید. 

روی لینک زیر کلیک کنید. 

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt