خانه تکانی ذهن

 در داستان پندآموز, داستانک

ذهن  ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آن را بگشای
و برون آی ازین دخمه ظلمانی
نگشایی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد

«مجتبی کاشانی»

خانه تکانی ذهن:

روی یک راهب چینی که درس «مذاهب کشور های خاور دور» را در دانشگاه تدریس می‌کرد. و در این زمینه پنج کتاب به رشته تحریر در آورده بود. تصمیم گرفت برای جذب آراء و عقاید تازه درباره ی آیین های بودا و ذن. استاد خاصی را در هندوستان ملاقات کند.

او روزی با قرار قبلی به دیدار استاد رفت تا آن چه را درباره ی این دو آیین می داند به اختصار بیان کرده و از او بخواهد اطلاعاتی را که هنوز به آن دسترسی پیدا نکرده بود، در اختیارش قرار دهد.

هنوز چند کلمه ای سخن نگفته بود که استاد میان حرفش دوید و گفت: « یک فنجان چای میل دارید؟»

راهب چینی گفت: «بله، بسیار متشکرم» سپس استاد فنجانی را برداشت و در نعلبکی گذاشت.

و در حالی که راهب مشغول حرف زدن بود، قوری چای را برداشت و شروع به ریختن چای در فنجان کرد. فنجان از چای لبریز شد و به داخل نعلبکی ریخت.

با وجود این، استاد به ریختن چای در فنجان ادامه داد تا چای در کف اتاق جاری شده و حتی به شلوار راهب سرایت کرد.او حیرت زده حرفش را نیمه تمام گذاشت و گفت: « استاد سردرنمی آورم، فنجان از چای لبریز است و شما همچنان به ریختن چای ادامه می دهید؛ موضوع چیست؟»

 

استاد گفت: « ذهن شما مانند این فنجان از اطلاعات فراوان و متنوع لبریز است.

این انباشتگی از قدرت جذب‌تان کاسته و جلوی تحرک و جریان آن را گرفته است.

برای رهایی از این معضل باید تمام چیزهای کهنه و بی‌فایده را که جریان آزاد و آسوده‌ی ذهن‌تان را مسدود کرده دور بریزید.

و برای حضور افکار و عقاید تازه جا باز کنید.»

نکته!

به طور کلی برای کسی که برای اولین بار فعالیت خاصی را در پیش می گیرد، میلیون ها گزینه وجود دارد. در صورتی که فردی که در زمینه ای خاص به مرحله ی تسلط و استادی رسیده، بیش از یکی، دو گزینه در اختیار ندارد. با این منطق اگر بخواهید در مسیر تحقق انگیزه های باطنی تان در میان هزاران گزینه، به انتخابی سودمند دست یابید‌. باید همواره مبتدی و تازه کار باشید و هرگز به درجه ی استادی ارتقاء پیدا نکنید.

فرض کنید که با بازی تنیس آشنا نیستید و اکنون تصمیم دارید این رشته ی ورزشی را یاد بگیرید.

اگر در اولین جلسه مربی به شما راکت بدهد و بگوید به توپ ضربه بزنید. ممکن است با هزاران شکل مختلف این کار را بکنید. در حالی که خود مربی برای ضربه زدن به توپ تنها از یکی، دو روش استفاده می کند. این اصل تنها در مورد تنیس صحت ندارد.

درباره ی کسب و کار، روابط و سایر جنبه های زندگی نیز صادق است. دانستنی های انبوه می تواند فضای ذهن مان را اشباع کرده. و از سرعت تلاش مان برای کسب اطلاعات بکر و پویا بکاهد؛ اما موضوع به اینجا خاتمه پیدا نمی کند.

زمانی ذهن به تراکم و انسداد کامل می رسد که در مقام قضاوت بر نقطه نظرهای دیگران خط بطلان بکشید و بکوشید به هر قیمتی نقطه نظرهای تان را اثبات کنید‌. غافل از این که با این کار سدی بر سر راه پیشرفت و گشایش افق فکری و روحی خود به وجود می آورید و اجازه نمی دهید شادمانی. آرامش و سعادت به سوی تان روانه شود. مثال زیر موضوع را روشن تر می کند:

عمل جراحی «بای پس» بر روی یکی از شریان های قلب که مسدود شده و خون در آن نمی تواند جریان یابد. انجام می گیرد.

اگر این انسداد برطرف نشود، مرگ بیمار حتمی است و اگر رفع شود، بار دیگر خون به خوبی جریان یافته و سلامت از دست رفته را به بیمار برمی گرداند. هنگام پیشروی در مسیر زندگی با موانع و گره گاه هایی رو به رو می شوید. که نمی گذارند به والاترین خیر و صلاح خویش دست یابید. در این نقاط جریان فکر به حالت انسداد در آمده و جلوی جریانش گرفته می شود. برای از میان برداشتن این انقباض ذهنی و روانی ضرورت دارد به تصفیه ی درونی خویش بپردازید. و تمام گرایش های منفی را که درباره ی خودتان و دیگران و روابط و جهان و زندگی دارید. از قلمرو ذهن بیرون برانید. و برای جذب اطلاعات و آراء و عقاید مفید جا باز کنید.

تمام افرادی که دست به گریبان زندگی می شوند و می خواهند با زور و فشار. مال و منال و مقام و رضایتی را که تشنه ی آن هستند به دست آورند از همه ناراضی تر و بدبخت ترند.

این کوردلان نمی دانند که برای کسب شادمانی، تندرستی، رفاه و نیکبختی باید به رودخانه ی زندگی اعتماد کنند. خود را به دست این جریان بسپارند تا آنان را امن و در نهایت آرامش و آسودگی خیال به مقصد برسانند. بد نیست در اینجا به سختی گرانبها از مهاتما گاندی، رهبر فقید هند اشاره کنم.

روزی در کنفرانسی مطبوعاتی خبرنگاری از او تقاضا کرد که با بیست و پنج کلمه فلسفه ی زندگی اش را معرفی کند؛

او گفت برای این منظور به بیست و پنج کلمه نیاز ندارد، پنج کلمه کفایت می کند.

سپس گفت: «دلبستگی‌تان را رها کنید.»

مقصودش این بود که دلبستگی به تعلقات مادی و عواقب هر کار مانع از آن می کوشد.

که از این جا و اکنون کام جوییم و با آن چه هست در جریان باشیم.

 

_______

منبع

کتاب :خودمان نیمه گمشده ی خودمان هستیم.

نویسنده: سعید گل محمدی

_____________

اگر به بخش داستانم علاقه مندید، از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید،

روی لینک زیر کلیک کنید:

قدرت کلمات

Maahkhatoon97

___________________

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt