جهنم یعنی خودتان نباشید

 در داستان پندآموز, داستانک

ترا قدر اگر کس نداند چه غم 

شب قدر را می ندانند هم 

«سعدی»

روزی، روزگاری مدیری بود که طی یک بحران اقتصادی کار خود را از دست داده بود.

او غمگین و افسرده در پارکی بی هدف قدم می زد که نیمکتی خالی توجهش را جلب کرد و روی آن نشست. چند لحظه بعد، مرد دیگری پرسه زنان نزدیک شد. او نیز که به شدت درهم و ناراحت می رسید، در انتهای دیگر نیمکت جا خوش کرد. 

بعد از مدت دو ساعت که آن دو همچنان در سکوت نشسته بودند، مرد اول لب به سخن گشود: « من تا همین چند وقت پیش مدیر بودم و برای خودم دفتر کاری داشتم، ولی در کارم خیلی بریز و بپاش کردم و حالا هم دیگر بی کارم .» 

 مرد دوم گفت: « من صاحب سیرک هستم. بزرگترین جذابیت سیرک من به خاطر یک بوزینه بود. آن بوزینه هم هفته پیش مرد و الان تقریباً هیچ تماشاچی ندارم.

فکر می کنم اگر بوزینه دیگری دست و پا نکنم باید این کار را ببوسم و کنار بگذارم. » 

مرد اول گفت: « شما یک بوزینه لازم دارید و من هم در به در دنبال کار هستم. چطور است من لباسی به شکل بوزینه بپوشم و ادای آن را در بیاورم؟

می توانم دوباره برایتان مشتری جلب کنم و همه را سر کیف بیاورم. » 

صاحب سیرک که دید با این کار چیزی را از دست نمی دهد تصمیم گرفت آن را امتحان کند. در کمال ناباوری  و حیرت، این بوزینه قلابی بسیار مورد توجه قرار گرفت و حتی جمعیتی بیش از زمان بوزینه اصلی به سوی سیرک جلب شدند. پول به سوی آنها سرازیز شد و آن مدیر اسبق و صاحب سیرک هر دو به تدریج وضعشان بهتر و بهتر شد. 

تا اینکه روزی اتفاق عجیبی افتاد . ناگهان شیری عظیم الجثه به قفس بوزینه راه پیدا کرد. آقای بوزینه نمی دانست چکار کند. او تا جایی که می توانست مانور داد تا از چنگ شیر فرار کند، ولی دریافت که دیر یا زود کارش تمام است و رفتنی است. 

جمعیت زیادی مقابل قفس جمع شده بودند، تا از نزدیک شاهد این نمایش باشند.

آنها نفس در سینه هایشان حبس شده بود که بالاخره بوزینه در گوشه ای از قفس به دام افتاد و راه گریزی نداشت. ناگهان جمعیت در کمال حیرت و ناباوری شنیدند که بوزینه با صدایی مرتعش و هراسان فریاد زد: « کمک ! کمک !»

درست در همان لحظه شیر هم به آرامی به سخن در آمد و گفت:

« صداتو ببر احمق ! فکر می کنی فقط خودت از زور بیکاری اینجا اومدی و تو جلد بوزینه رفتی ؟ » 

عده ای از مردم پیرامون ما به آنچه نیستند وانمود می کنند آنها انرژی زیادی صرف می کنند تا هویتی را به نمایش بگذارند که از منظر دیگران مقبول تر و مورد پسندتر باشد. مشکل اینجاست که آنها مجبورند برای تغییر وجهه خود در نظر دیگران ، انتظارات ضد و نقیض و متفاوت مردم پیرامون خود را برآورده سازند. ادامه این بازی برای تمام عمر غیر ممکن است. آنها دیر یا زود در گوشه ای گیر می افتند و شخصیت واقعی اشان آشکار می شود.

چه کسی بهتر از تو می تواند «خودت» باشد . 

«فرانک گیلین»

منبع:

کتاب: شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید

اثر: مسعود لعلی

مطالب دیگر از این نویسنده

 


اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt