
پپو و کمپ تابستانی
کلاس دوم بالاخره با تمام سختیهایی که داشت تمام شد. و من هنوز در ابتدای راه. با نمرات ناپلئونی قبول شدم. مدیر مدرسه میخواست عذر مرا بخواهد. ولی مادرم به او قول داد که در سال بعد جبران خواهم کرد. فقط نمره زبان و فارسیام بسیار درخشان بود. چراغِ راهم، واژهها. تابستان سال ۱۳۵۴ بود، […]

پپو و “پریای خط خطی”
دنیای ما قصه نبود پیغوم سر بسته نبود. دنیای ما عیونه هر کی می خواد بدونه: “احمد شاملو”*۱ کلاس اول سپری شد و من با سواد شدم. وقتی با سواد شدم اوضاع تغییر کرد. دیگر ول کن کتابها نبودم. هر پنجشنبه با پدرم میرفتیم خیابان (شاه رضا) انقلاب و با کلی کتاب به خانه […]

بادکنک های مهاجر
بادکنک های مهاجر: _مصطفی؟ یادت هست چند سال پیش با هم رفتیم جشنوارهی فیلم کوتاه؟ همان شبی که آسمان ابری بود اما هر چه زور زد یک قطره باران هم نبارید. یادت هست یک فیلم کوتاه هشت دقیقهای پخش کردند محصول کشور لهستان. سر تا ته فیلم پیرمرد لهیدهای بود با کت پشمی که بادکنک […]

چهارشنبه سوری با “بروس لی”
«ذهنت را خالی کن بدون حالت، بدون شکل مثل آب… آب را درون فنجان بریزی، تبدیل به فنجان می شود درون بطری بریزی، تبدیل به بطری می شود درون قوری بریزی، تبدیل به قوری می شود آب می تواند جریان داشته باشد یا در هم بشکند! مثل آب باش دوست من… “بروس لی”* اما من […]

شهر فرنگی به نام مترو
خاطرهای از مترو تهران در سال ۱۳۸۹ زندگی از نمای نزدیک یک تراژدی و از نمای دور یک کمدی است “چارلی چاپلین” از رفتن به بهشت زهرا خيلي خوشم نمی آيد حتی وقتی اقوام نزديك فوت میکنند و مجبورم که بروم ؛ با اکراه و سختی پا به جاده میگذارم. دليل اينكه خوشم […]

پپو و پاک کن خوشبو
از مهد و آمادگی خاطره کم رنگ و محوی به یاد دارم. مهد کودکم نبش خیابان عباس آباد ( بهشتی فعلی ) بن بست دل آرا بود. از کودکی آدرس ها خوب به یادم میماند. حافظه تصویری خوبی دارم. اسم و عدد ممکن است یادم برود ولی تصاویر و زمان وقایع هرگز… آن مهد کودک که […]

گرامافونِ پپو
هر آنچه شنیده بودم، بی هیچ کم و کاستی اتفاق افتاد. پپو قاصدکی بود که به هر جا سر میزد. خواب عجیبی که در طول زندگیم به دفعات تکرار میشد، سوار بر تخت کودکیام از ساختمانی به ساختمان دیگر پرواز میکردم، تمام شهر زیر پای من بود، از آن بالا همه چیز چقدر کوچک بود، […]

پپو و ایمان
رابطه عمیق من با خدا، آن هست ناپیدا، آن هست و نیست، آن یکی بود یکی نبود، از آنجا آغاز شد. ایمان من به خدا از مسیر سجاده نشینی شابی جان و دعاهای شبانه او برای شفای عمویم شکل گرفت. شب تا صبح، تسبیح به دست مینشست و با خدا راز و نیاز میکرد. […]

پرواز تهران استانبول
پرواز تهران استانبول ۱۶\۱۰\۱۳۹۹ روز تولدم … فرودگاه امام هیچ وقت نشده بود که روز تولدم جشنی نداشته باشیم؛ ولی کرونا قاعده تمام برنامهها را عوض کرد. الان چهار و چهل دقیقه صبح است. ۵۳ سال پیش در سال ۱۳۴۶ من ۴۰ دقیقه قبل متولد شدم. در میان انبوهی از خون و فریادهای مادری! در […]

نگاه
اگر بخواهم خودم را به یک ملودی تشبیه کنم، که گویای ویژگیهای من باشد، هم نیمه های روشن و هم نیمه های تاریک و پنهان؛ ترکیش مارش موزارت و زوربای یونانی بهترین گزینه هاست… این دو ملودی مرا می برد به اوج هیجان و سرزندگی، انگار برای روح من ساخته شدهاند، با این دو ملودی […]