وقتی به این درک می رسیم که هم خوب و هم بد، هم تاریک و هم روشن، هم قوی و هم ضعیف، هم با هوش و هم اغلب بسیار احمق هستیم، روند والای التیام گسست درونی را که همواره در دورانی از زندگی برای بیشتر ما رخ می دهد، آغاز می کنیم. ما با یادگیری ترفند های تازه یا راهکارهای بیشتر برای پنهان کردن نقص هایمان به آرامش نمی رسیم، بلکه با در آغوش گرفتن نا امنی های بیش تر، خجالت های بیشتر، ترس ها و آسیب پذیری های بیشتر خود به آرامش می رسیم. در ادامه با ماه خاتون همراه باشید.
چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند، کندوکاو قدرتمندی در رابطه با نیروهای پنهانی ست که ما را به انجام کارهایی باور نکردنی برای ویرانی و تباهی خود وا می دارند.
همگی ما این داستان ها را شنیده ایم:
قهرمان مسابقات المپیک پس از متهم شدن به تزریق استروئید از نظرها می افتد. سخن گوی مذهبی تلوزیون در رابطه با فحشا دستگیر می شود. آموزگاری با یکی از شاگردانش رابطه بر قرار می کند. ستاره بازی بیس بال بر سر مسابقات خود شرط بندی می کند. اینها نمایش اجتماعی آدم های خوبی ست که به بی راهه کشیده شده اند و مشغلهٔ فکری مردم ما هستند. نیمهٔ تاریک که زادهٔ خجالت، ترس، و انکار است، نیت های خوب ما را به گمراهی کشانده و ما را به کارهای تصور نشدنی و باور نکردنی در جهت خود ویرانگری و تباهی می کشاند.
خجالت و انکار بنا بر یک دلیل ساده، نیمهٔ تاریک ما را تقویت می کنند. اگر ما ضعف ها، کاستی ها و اشتباهات خود را به عنوان بخشی طبیعی از بشر بودنمان مپذیرفتیم، هنگام رویارویی با وسوسه هایی که نمیدانیم در برابر آنها چه کنیم، در خواست کمک می کردیم. آنگاه می توانستیم تشخیص دهیم که این هوس های تاریک، مانند میل به برقراری رابطه جنسی با کسی غیر از همسر ، برداشتن پولی که متعلق به ما نیست یا دروغ گفتن به منظور بر خوداری از موقعیت بهتر ، بخشی از بشر بودن ماست که نیاز به درک و پذیرفته شدن دارد.
اما از آنجا که این امیال کشف و بررسی نشده باقی میمانند، در خجالت و انکار پیچیده و در تاریکی پنهان می شوند. در آنجا خود تاریک ما، یعنی هر یک از جنبه های نا خواسته و انکار شدهٔ وجودمان، به اندازه ای نیرو جمع میکند که سر انجام، فوران آن گریز نا پذیر می شود.
هر جنبه ای که در خود انکار کرده ایم، هر فکر یا احساسی که آن را اشتباه و غیر قابل قبول دانسته ایم، سرانجام در زندگی ما رخ می نماید.
در ادامه در کنار شما عزیزان ماه خاتونی به بررسی نیمه تاریک و اثری که بر ما می گذارد میپردازیم.
هنگامی که چیزی را در اعماق روانتان سرکوب و در گوشه و کنار ناخود آگاهتان انبار کرده اید، تبدیل به توپ بادکنکی می شود و درست همان موقع که فکر می کنید همه چیز بر وفق مراد است، توپ بادکنکی، یعنی همان امیال سرکوب شده و رنج های بررسی نشدهٔ شما بالا می پرد و به صورتتان می خورد، ارزوهای شما بر باد می رود ، اعتبارتان را خدشه دار می سازد و شما را غرق در شرمندگی می کند.
توپ بادکنکی به شیوه های بی شماری بالا می برد و ما را با واقعیت رو به رو می کند. تا زمانی که حاضر نیستیم به توپ های بادکنکی که درست زیر سطح آگاهی ما نهفته اند بنگریم، ندانسته باید با این ترس زندگی کنیم که آنها چه هنگام بیرون خواهند جهید و آنگاه چه تاثیری بر زندگی ما و دیگران خواهند گذاشت.
بیایید عواطف سرکوب شده و ویژگی هایی را که در خود انکار می کنیم، همچون گدازهٔ انسانی ببینیم. گدازه در زیر سطح زمین قرار دارد. اگر در سطح زمین مجرایی برای آزاد سازی فشار نیروی قدرتمندی که در زیر نهفته است وجود نداشته باشد، تنها شیوهٔ خروج آن به شکل آتشفشان خواهد بود. به همین ترتیب در روان ما امیال و محرک های تاریک بر هم انباشته می شوند و تا زمانی که راه هایی ایمن و سالم برای ابراز نداشته باشند، خود را به شیوه های نامناسب و احتمالا خطرناک نشان می دهند.
با تشخیص، پذیرش و در آغوش کشیدن بخش تاریک خود ، درروهای طبیعی برای فشار درون ایجاد کنیم. با فراهم آوردن راه خروج، نگرانی انفجار را بر طرف می نماییم، زیرا اجازه میدهیم که فشار به شیوه ای ایمن و مناسب خارج و رها شود. اما هنگامی که سایهٔ پنهان در تاریکی، با خجالت سرکوب و به علت ترس انکار شده است، چاره ای جز انفجار ندارد.
هم اکنون درون هر کدام ما، دو صدا در جنگ هستند. یک صدا آسوده، با اعتماد و پایدار و دیگری هراسان، مضطرب و حسابگر است. این دو نیروی متضاد، بخشی از سخت افزار بشری ما هستند. نه امکان دارد که بتوانیم کاری در جهت حذف یکی از آنها انجام دهیم و نه می خواهیم چنین کنیم. هنگامی که هر دوی آنها را درک نماییم و به آنها اجازه دهیم همان گونه که برنامه ریزی شده اند عمل کنند، تا ابد از برخورداری از این دو نیرو سپاس گزار خواهیم بود. می توانیم تلاش بورزیم که این نیرو ها را سرکوب، پنهان یا انکار کنیم، و به آنها بی اعتنایی یا خاموششان نماییم، اما چه حاضر به پذیرش آنها باشیم چه نباشیم آنها وجود دارند.
یکی به ما اطمینان می دهد که زندگی مان مهم است و در جهان موثر هستیم، در حالی که دیگری پیوسته ما را وسوسه و از تعهدات و شرافت خود دور میسازد. یکی ما را به انجام کار درست تشویق می کند و دیگری ما را درست به سوی وسوسه هدایت می نماید. اگر از این جنگ با خبر نباشی، تو را دیوانه خواهد کرد و نمی فهمی که باید در کدام جهت قدم برداری.
تو باید انتخاب کنی با نیروهای متضادی که در تو وجود دارند، چه رفتاری داشته باشی.
احساس عاشقی، احساس مهربانی، احساس با هوش بودن، حساس بودن، قوی بودن، احساس از خود گذشتگی، احساس دست و دلبازی، احساس خلاق بودن. در کنار این جنبه های مثبت احساس نا راضی بودن، احساس نا شکری، حق به جانب بودن ، بد جنس بودن، دروغ گو بودن هم در ما زندگی می کنند. هر روز ما این فرصت را داریم تا همهٔ این احساس ها را، همهٔ این بخش های وجودمان را بپذیریم و می توانیم انتخاب کنیم که که با هر کدام چگونه ارتباط بر قرار کنیم.
اگر چه شاید به همهٔ ویژگی هایی که دارا هستیم آگاه نباشیم، اما آنها درون ما خفته اند و در هر زمان و مکان می توانند سر برآورند. فهمیدن چنبن نکته ای این امکان را به ما می دهد که درک کنیم چرا همهٔ ما آدم های خوب توانایی انجام این همه کارهای بد را داریم.
راز بزرگ این است: خود های بسیاری در وجود ما هستند، زیرا درون یکایک ما هر ویژگی ممکن نهفته است. اگر درک کنیم که دو نیروی اصلی درونمان وجود دارد و به یک اندازه به هر دو احترام بگذاری، هر دوی آنها برنده می شوند وآرامش بر قرار خواهد بود.
کتاب: چرا ادمهای خوب کارهای بد میکنند اثر دبی فورد
نویسنده: دبی فورد
گردآوری: فاطمه اکبرزاده
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.