من، با هر آنچه که هست به خود عشق میورزم. همه چیز خوب است!
من به خود بها می دهم.
من از درون خود، راه زیادی را طی کرده ام و هنوز هم، راه زیادی مانده است. من آموختهام که برای خود (خطا) ایجاد کنم زیرا همه چیز، با بهبودی فراهم نمیآید. نمیتوانم این موقعیت را آزمایش کرده و ببینم آیا میتوانم برای دفعات بعد آن را درست تر انجام دهم یا خیر. من میتوانم در اندیشه، کار اشتباهی را حمایت کرده و از آن درگذرم. بنابراین وقتی بدانم که خود خطا را ایجاد کرده ام، دیگر نیازی به تنبیه افکار نیست. در واقع هر روز، یک تجربه به دست می آید و با (اشتباهاتی) که انجام میدهیم یاد میگیریم که چگونه میتوانیم کارهای متفاوت را با راههای گوناگون به پایان برسانیم. بنابراین من هرگز خطا نمیکنم، فقط می آموزم. خیلی ساده است.
من، میدانم که خوشبختی هستم.
من، هر چه که نیاز داشته باشم، دارم.
من، گنجینه ای بی پایان به ارث برده ام، و آن عشقی است که در قلب خویش نهفته دارم. من، بیشتر این گنجینه را با دیگران تقسیم میکنم تا ثروتمندتر شوم. خوشبختی، با حس خوبی کردن به خود آغاز میشود. و واقعاً مهم نیست که چقدر پول دارم. اگر نسبت به خود، خوب نباشم، هر چقدر هم که پول داشته باشم، باز هم لذتی نخواهم برد. خانه، اتومبیل، لباس، دوستان، شماره حساب بانکی و هر چه که دارم، بازتابهایی هستند از اندیشههایم درباره خودم، حال هر جایی که باشد و هر اتفاقی که بیفتد. به هر حال میتوانم اندیشه هایم را به خواست خود تغییر دهم. خوشبختی واقعی، به پول نیست بلکه به وضعیتی مناسب از اندیشه است. اندیشه ام، به روی خوشبختی باز است. روزی به سوی آن آغوش گشودم و گفتم: (این منم! شیفته و پذیرای همه خوبیها و حس رهایی در جهان.)
