معرفی “کتاب کوچک برای داستان نویسی”

 در فرهنگ و هنر, معرفی کتاب

معرفی کتاب: الهام زنجانیان ( کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی)

_معرفی “کتاب کوچک برای داستان نویسی” نوشتۀ فریدون عموزاده خلیلی، گروه سنی ه، نشر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تهران ، ۱۳۹۱

بچه‌ها تا بچه هستند؛ قفسه‌های کتاب فروشی‌ها و اسباب بازی فروشی‌ها برایشان پر است از کتاب‌های رنگارنگ و اسباب بازی های جورواجور که از بزرگ و کوچک دل می‌برند؛ اما دستانمان خالی است برای وقتی که کمی بزرگتر می‌شوند. گویی ما پدر مادرها هرگز برای بزرگ شدن بچه‌هایمان آماده نیستیم؛ تا چه رسد که به فکر تهیه و تدارک محتواهای فرهنگی و سرگرمی مناسب سنشان باشیم.

هر سال در مدرسه برای هفتۀ کتاب و کتابخوانی باید کلی زمان و انرژی بگذاریم تا شاید کتابی مناسب برای این بچه‌ها، بچه که البته نه، دانش آموزان دورۀ اول و دوم متوسطه که برای خودشان خانم و آقایی شده‌اند؛ و بسیار هم سخت پسند!

 

 

حالا کسی که این شجاعت را داشته‌باشد و برای این گروه سنی بنویسد؛ باید به احترامش تمام قد ایستاد و کلاه از سر برداشت. و یکی از آن‌ها “فریدون عموزاده خلیلی” است که در “کتاب کوچک برای داستان نویسی” با قلمی روان و شیرین تلاش کرده‌است تا برای نسل جوان بنویسد؛ از نوشتن و تجربیایتش از نوشتن؛ و چه ساده و صمیمی هم نوشته‌است.

پس به احترامش ایستاده و کلاه به دست باقی این متن را خواهم نوشت! 

این کتاب مختصر و مفید، به زبانی خودمانی و با مثال‌های جوان پسند و با کمی چاشنی شوخی نوشته‌شده‌است. حاوی نکات اصلی داستان نویسی ‌است. در هر بخش تمرین‌های جذابی گنجانده‌شده و از این رو یک اثر دو سویه و مخاطب پسند است.

در انتهای کتاب لیستی کامل از منابع و مأخذ در زمینۀ داستان نویسی پیشنهاد می‌دهد؛ که برای مخاطب مشتاق و علاقمند به این حوزه بسیار مفید و خواندنی است.

نمونه‌ای از متن کتاب”کتاب کوچک برای داستان نویسی” نوشتۀ نویسندۀ فرهیخته و خوش ذوق جناب “فریدون عموزاده خلیلی” برای آشنایی و ترغیب خوانندگان عزیز سایت ماه خاتون:

بعضی ها هم تخیلی‌تر بودند… چند تا سوژه هم بود که می‌شد صد صفحه درباره شان نوشت… البته نه داستان، هر چیز دیگری، جز داستان.

پس فرق اصلی این شش سوژه با بقیه‌ی سوژه‌ها باید چیز دیگری باشد. آهان! الان یک چیزی یادم افتاد که بهتر است قبل از آن «فرق اصلی» بگویم. اصلاً یادمان رفت بپرسیم قصه را برای چه کسی بنویسیم؟ یا بگوییم یا نقل و تعریف کنیم؟ این «چه کسی»اش مهم است و به ما خیلی کمک می‌کند.

برای «چه کسی»اش مهم است

بعضی ها می‌گویند ما قصه را برای دل خودمان می‌نویسیم، به بقیه چه مربوط؟ گذشته از آن که این حرف کمی غیر مؤدبانه است، با این بعضی‌ها کاری نداریم، چون وقتی آدم می‌خواهد برای دل خودش بنویسد، اصلاً نیازی ندارد بداند چه طوری بنویسد که به دلش بنشیند.

معلوم است خودش بهتر از هر کسی دلش را می‌شناسد و می‌داند دلش از چی خوشش می‌آید. احتمالاً هرچی هم که بنویسد،

تا بی‌نهایت خوش به حالش میشود و کیف می‌کند. 

بعضی ها هم می‌گویند، قصه را برای روشنفکرها و تیزهوشان و بچه درس خوان‌ها و نخبه‌ها می‌نویسند که کلاسشان بالاتر است و از چیزهایی که هیچ کس نمی‌فهمد و خوشش نمی‌آید، خوششان می‌آید و حتی بعضی‌هایشان یواش یواش به آن‌جا که می‌رسند می‌گویند، حالا که هرچی را ما می‌نویسیم و می‌خواهیم بنویسیم و حتی نمی‌نویسم، این‌ها سه سوت می‌فهمند و خوششان می آید.

اصلاً چه لزومی به نوشتن و این همه زحمت؟

همان بهتر چند برگ کاغذ سفید بدهیم تا خودشان سفیدی های قصه ی ما را بخوانند و حالش را ببرند. واضح است که این کتاب کوچک به درد این‌ها هم نمی‌خورد.

بعضی ها هم از لج همین دسته ی دوم می‌گویند، اصلاً ما قصه را برای کودن ها و خنگول ها و آی کیو گلابی ها می‌نویسیم و همه چیز را تا تهش شرح و توضیح می‌دهیم تا چشم دسته دومی ها در بیاید. این‌ها آن‌قدر دلشان خوش است که مثلا اگر بخواهند بگویند، مهران گلوله ای به سمت احسان شلیک کرد، تا اصابت گلوله به احسان، کلی اطلاعات تاریخی ،فیزیکی، شیمیایی، ریاضی و زیست شناسی درباره ی جنس و سرعت و انرژی تفنگ و گلوله و آناتومی بدن احسان به خواننده ی بیچاره می دهند تا دق مرگ شود.

خب طبیعی است برای آن که جزو خل و چل ها به حساب نیاییم، با این دسته هم کاری نداریم. اصلا اگر از من می‌شنوید، شما قصه تان را برای هیچ کدام این‌ها نگویید برای آدم‌های معمولی قصه بگویید.

به این آدم‌های معمولی می‌گویند مخاطب عادی.

یعنی این کتاب کوچک کمک می‌کند قصه ای بنویسید که مخاطب عادی خوشش بیاید، البته مخاطب عادی «خسته». حالا اگر کس دیگری هم خوشش آمد که چه بهتر.

«مخاطب عادی خسته» دیگر چه موجودی است؟ 

می‌دانم که دارد حوصله تان سر می‌رود که چرا گیر داده ایم به مخاطب و زودتر نمی رویم سر اصل قصه؛ اما مخاطب عادی خسته مهم است؛ چون مخاطب عادی کسی است که بدون غرض و مرض از قصه ای خوشش می آید یا نمی آید؛ سوژه ای چشمش را می‌گیرد یا نمی‌گیرد و به طور عادی احساساتش را بروز می‌دهد.

به موقع شاد می‌شود و به موقع غمگین. به موقع کنجکاو می‌شود و به موقع بی حوصله. به موقع عصبانی می‌شود و به موقع آرام. به موقع مهربان می‌شود و به موقع بی رحم. به موقع هیجان زده می‌شود و به موقع کسل و خسته و الی آخر.

حالا چرا خسته؟

می‌گویم. این خستگی نشانه و سنگ ترازوی خیلی مهمی است. چون اگر داستان شما بتواند توجه یک آدم خسته را جلب کند، باید به قصه تان مطمئن شوید. شما که نمی‌خواهید نظرتان را بنویسید و بگذارید لب تاقچه. می‌خواهید کسی قصه تان را بخواند و همان حس‌هایی را از قصه تان بگیرد که شما خواسته‌اید و خلاصه از آن خوشش بیاید و نسبت به شنیدن یا خواندن آن علاقه نشان بدهد.

علاقه، علاقه، علاقه؛ این «علاقه‌ی مخاطب عادی» برای شنیدن داستان و دنبال کردن آن، همان رمز اصلی عبور است؛ رمز عبور سوژه از دروازه ی ورود قصه، لااقل یک قصه ی موفق.

خب حالا وقتش است برگردیم سراغ همان جرقه ای که درباره اش حرف می زدیم و ببینیم آیا واقعاً ردپای این کلید یا «رمز عبور» را می‌توان در این سوژه دید و آیا واقعاً در آن سوژه ی دیگر نمی‌شود جای پای این رمز را پیدا کرد.

البته به این سادگی‌ها هم نیست؛

یعنی با یک نگاه کردن به سوژه ها نمی توان این رمز عبور را در دلشان دید یا ندید قلق دارد. اگر عجله نکنید، قلقش را برایتان می گویم.

شنیدی راستی؟ 

قلقش همین است: «شنیدی راستی؟» 

روش اجرای این قلق این طوری است که شما پیش از هر چیز باید کمی تا قسمتی با دنیای قشنگ و عجیب و غریب خاله زنک ها آشنا شوید. بله، درست شنیدید؛ خاله زنک ها! نه این که خدا نکرده خودتان خاله زنک شوید، ولی لازم است از «گفتمان تعاملی خاله زنک ها» چیزهایی بدانید.

نباید بگویم، اما مجبورم؛ گاهی نمی‌شود نگفت. متأسفانه همه ی ما آدم‌های عادی، در آن ته ته های وجودمان، کمی تا قسمتی خاله زنک ایم! توهین نشود، خودم را هم می‌گویم. خاله زنک ها همیشه دوست دارند درباره‌ی بقیه بدانند، بشنوند، حرف بزنند، اغراق کنند، شاخ و برگ بدهند و یک اتفاق ساده مثل ازدواج پسر همسایه روبه‌رویی با دختر همسایه بغلی را آن چنان بزرگ و جذاب و شنیدنی کنند و شاخ و برگ بدهند که بزرگترین قصه نویس های عالم هم حیران بمانند.

هنوز هم هیچ دانشمندی نتوانسته بفهمد این روحیه به کدام قسمت از حس‌های انسان بر می گردد:

فضولی، کنجکاوی، سرگرمی، قصه بافی یا چیز دیگر. اما این‌ها هیچ کدام به دردمان نمی‌خورد. ما فقط می‌خواهیم با عرض معذرت، آن جمله ی طلایی خاله زنک ها را وام بگیریم و دیگر کاری به کارشان نداشته باشیم. آن جمله ی طلایی همان جمله ی شروع یک گفتمان خاله زنکی است: «راستی شنیدی شهین خانوم…» 

دنیای قشنگ خاله زنک ها با این جمله شروع می‌شود. ما ناچاریم همین جا دنیای جذاب خاله زنک ها را رها کنیم و برگردیم به بحث قلق و کلید و رمز عبور خودمان. برای آن که بدانیم آن «رمز عبور» در سوژه هست یا نه، ناچاریم به گفتمان خاله زنک ها متوسل شویم.

روش کار:

  1. ابتدا یک «مخاطب عادی خسته»ی فرضی را مقابل رویتان تصور کنید. (در دنیای خاله زنک ها این مخاطب واقعی است.)
  2. سوژه ی مورد نظر را که می‌خواهید کلید یا «رمز عبور» را در آن آزمایش کنید، در ذهنتان مجسم کنید.
  3. یک عبارت «راستی شنیدی» یا «میدونی چی شد» یا چیزی شبیه این‌ها را اول سوژه بچسبانید و آن را برای مخاطب عادی فرضی تان توصیف کنید.
  4. تصور کنید با تعریف سوژه تان برای مخاطب عادی، واکنش او چیست. به عبارت بهتر جزو کدام دسته از واکنش‌های زیر است. با توجه به واکنش مخاطب عادی خسته، به سادگی می‌توانید بفهمید سوژه دارای «رمز عبور» به قصه هست یا نه.

 


اگر به این بخش علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید. 

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt