معرفی کتاب “قصه‌های مجید”

 در فرهنگ و هنر, معرفی کتاب

نویسنده: الهام زنجانیان(کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی)

_کتاب “قصه‌های مجید”، نوشته “هوشنگ مرادی کرمانی”، نشر معین _به مناسبت آسمانی شدن زنده یاد “کیومرث پوراحمد”، تهیه‌کننده و کارگردان مینی‌سریال ایرانی “قصه‌های مجید” محصول سال ۱۳۶۹

و

_کتاب “چراباید کلاسیک‌ها را خواند”، نوشته “ایتالوکالوینو” ترجمه آزیتا همپارتیان، نشر قطره

اثر کلاسیک، کتابی است که هرگز همۀ آنچه را که برای گفتن دارد؛ نمی گوید. 

دوباره دارم کتاب “قصه‌های مجید” را می‌خوانم. این بار اما همراه “بی‌بی” هستم نه “مجید”! قبلاً شیطنت‌های “مجید” را دنبال می‌کردم و کتاب را زندگی‌نامه‌ای با راوی اول شخص می‌دیدم؛ حالا اما، کنار “بی‌بی” حرص می‌خورم، اشک می‌ریزم، و ریز ریز به کارهای این پسرک دوست داشتنی می‌خندم.

گویی “قصه‌های مجید”، داستان زندگی “بی‌بی” است که هم‌پای “مجید” بچگی می‌کند، یاد می‌گیرد، و هر روز با او رشد می‌کند.

پیش از این در کتاب “چراباید کلاسیک‌ها را خواند” نوشتۀ ” ایتالوکالوینو” خوانده‌بودم که «در بزرگسالی باید زمانی را صرف کشف دوبارۀ مهم‌ترین آثار کنیم که در جوانی خوانده‌ایم. چه با اینکه، کتاب‌ها تغییر نمی‌کنند (اما در واقع در پرتو دیدگاه تاریخی متفاوت، تغییر می‌کند)، خود ما تغییر کرده‌ایم و بازیافتن آن‌ها، حادثه ای جدید است. از این پس کاربرد فعل “خواندن” یا “بازخوانی” هیچ اهمیتی ندارد. پس می‌توان گفت: «هر بازخوانی اثر کلاسیک، شبیه خواندن نخستین بار.» 

واقعاً یادم نیست اولین بار در چه تاریخ و زمانی کتاب ” قصه‌های مجید” را خوانده‌بودم!

ولی اهمیت این کتاب را زمانی دریافتم که برای جلسۀ انجمن اولیا و مربیان، به مدرسۀ راهنمایی پسرم (آن موقع هنوز آموزش و پرورش نظام قدیم، با سه مقطع دبستان، راهنمایی، و دبیرستان بود.) رفته‌بودم. وارد راهرو که شدم، روی طاقچه‌ای باریک، دو جلد کتاب نظرم را جلب کرد؛ “قصه‌های مجید” و روی آن “کتاب قرآن”!…روی میز جلوی سالن کتابخانه، باز هم همان دوجلد،…

خیلی تعجب کردم؛ پایان جلسه، نتوانستم نپرسیده انجمن را ترک کنم؛ از آقای ناظم پرسیدم: «حکمت این که “قصه‌های مجید” را با “کتاب آسمانی”، در جای جای مدرسه گذاشته‌اید چیست؟!» لبخندی زد و گفت: « بچه‌ها با خواندن ماجراهای “مجید”، کتابخوان می‌شوند و با خواندن “قرآن”، آرام!…» 

این‌گونه شد که کتاب “قصه‌های مجید” و باقی کتاب‌های “هوشنگ مرادی کرمانی”، درکتابخانۀ پسرم نشستند. هر بار پسرم را می دیدم؛ چه خوشحال بود و چه ناراحت؛ چه درس داشت و چه حوصله‌اش سر رفته‌بود؛ … “قصه‌های مجید” را با اشتیاق می‌خواند.

هم از این که بچه‌ام کتاب می‌خواند خوشحال بودم؛ هم ازاین که چرا این بچه همه‌اش همین کتاب را می‌خواند نگران! مادر است و نگرانی!

آن وقت‌ها، خانۀ ما همیشۀ خدا ریخت و پاش بود. البته هنوز هم هست!… “شما که غریبه نیستید “:)

امان از وقت‌هایی که مهمان داشته‌باشیم ؛ فریاد من بلند که: «اهل خانه کمک!…هر کس اتاق و میز و وسایل خودش را مرتب کند و …!» همیشه هم بعد از داد و فغان‌ و هل من ینصرنی خواستن‌ها، سکوتی ممتد و من در خیال خام که همه گوش به فرمان و در حال جمع و جور کردن هستند… . بارها بعد از ساعتی که وارد اتاق پسرم می‌شدم؛ او را می‌دیدم در میان لباس‌ها و اسباب بازی‌ها و کتاب ودفترهای نامرتبِ پرت شده وسط اتاقش با آن جثه کوچک، دوزانو ‌نشسته‌، چنان محو خواندن این کتاب تقریباً قطور که انگار با کتاب یکی شده‌است.

یکبارعصبانی شدم؛ با فریاد از او پرسیدم: «چندبار تا حال قصه‌های مجید را خوندی؟!» فکری کرد و خیلی آرام پاسخ داد: « بیشتر از پنج بار!…» پرسیدم: «آخه چرا؟!» و گفت: «شیرینه، قشنگه، مجید را دوست دارم، و…خودم را در مجید می‌بینم…!»  

کاش من هم خود را در صبوری “بی بی” می‌دیدم! 

اما خوب، ما آدم بزرگ‌ها همیشه نیاز به زمان بیشتری داریم… .

این روزها گاهی مثل “بی‌بی” درخانه سرگردان می‌گردم؛ جمع و جور می‌کنم؛ با خودم زیر لب حرف می‌زنم یا شعر می‌خوانم؛ شب عید خانه تکانی می‌کنم؛ و… همین اسفند ماه، در کتابخانۀ پسرم دوباره کتاب “قصه‌های مجید” را دیدم که رویش کتاب “قرآن” قرارداشت. گردگیری که می‌کردم متوجه شدم؛ کتاب برگ برگ شده، شیرازه‌اش جدا شده و رد خواندن‌های مکرر در سطر سطر کتاب پیداست.

«آثار کلاسیک کتاب‌هایی هستند که تا به دست ما می‌رسند، در خود رد خوانش‌های پیش‌تر از ما را دارند…»

کتاب را دستم گرفتم در میان آن نامرتبی خانه تکانی و کلی کار شب عید؛ نشستم به خواندن؛ گویی شاگرد مدرسه شده‌بودم؛ مثل مجید، مثل آن وقت‌های پسرم، شاید هم بزرگ شده‌بودم؛ مثل”بی بی” که چادرش را به سرمی کرد و دنبال “مجید”راه می‌افتاد؛…

شروع کردم به خواندن؛ «خواندن اثری بزرگ برای نخستین‌بار در سن پختگی لذتی خارق العاده دارد متفاوت (اما نه کمتر و نه بیش‌تر) از لذتی که خواندن آن در سن جوانی احساس می‌شود. جوانی، به خواندن، همچون هر تجربۀ دیگری، طعمی خاص و اهمیتی ویژه می‌دهد؛ حال آن‌که در سن پختگی ارزش جزئیات را بسیار بیشتر درک می‌کنیم یا باید درک کنیم؛ سطوح را باز می‌شناسیم و معانی را تشخیص می‌دهیم. »

هربار که کتابی را دوباره می‌خوانم از خودم می‌پرسم پس این کتاب کلاسیک است؟! و هر بار که کتابی را هنوز نخوانده‌ام و کسی از من می‌پرسد هنوز فلان کتاب را نخوانده‌ای و سرخ می‌شوم و از خودم شرمم می‌آید که چطور من هنوز چنین کتاب مهم و معروفی را نخوانده‌ام؟!…

به یاد کتاب “چرا باید کلاسیک‌ها را خواند” نوشته “ایتالوکالوینو” می‌افتم. بیشتر ذهنم درگیر این‌گونه پرسش‌ها می‌شود. یعنی کتاب “قصه‌های مجید” کلاسیک است؟!

پاسخ به این پرسش چه اهمیتی دارد؟ کتاب خوب، خوب است دیگر؛ نیازی به سفارش کردن و تبلیغ برای خواندن ندارد!… اما طرح پرسش خوب هم خودش هنر کمی نیست. گرچه حالا اگر من می‌خواستم کتابی بنویسم سوال را این‌گونه تغییرمی‌دادم؟

« چرا باید بعضی کتاب‌ها را دوباره و دوباره خواند؟!»

 


واژه‌های کلیدی 

معرفی کتاب، هوشنگ مرادی کرمانی، کیومرث پوراحمد، قصه‌های مجید، سریال قصه‌های مجید، ایتالوکالوینو، چرا باید کلاسیک‌ها را خواند، کتاب و کتابخوانی


اگر به بخش معرفی کتاب علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید. 

روی لینک زیر کلیک کنید. 

 

Maahkhatoon97

 

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt