وفای به عهد

 در داستان فلسفی, داستانک

«گرانبها ترین کالای این دنیا چیست؟»

کاروان بازرگان بزرگ، عبدالرحمان، پس از سفری پر سود و پر منفعت در بیابان اردو زد.
بیابانگرد ها که بر پشت شترهای لاغر مردنیشان نشسته بودند، آمدند و خود را مهمان اردوی عبدالرحمان کردند.
عبدالرحمان آن ها را همچون هر مهمان بیگانه ای پذیرفت و با این آدم های بی چیز دوستانه ارتباط برقرار کرد.
پیش از اینکه از هم جدا شوند، او به مهمانانش چند مشک پر از آب داد، زیرا او اندکی بعد به بغداد می رسید.
رئیس بیابانگرد ها هدیهٔ عبدالرحمان را پذیرفت، اما قول داد که مشک های چرمی را در کاروانسرای بزرگ شهر به او برگرداند.
عبدالرحمان هر سال به این کاروانسرا می رفت. به علاوه فرصتی بود تا این دوستی تازه شکل گرفته را حفظ کنند و باز با هم گفتگو کنند.
وقتی بیابانگردها رفتند و در افق ناپدید شدند، عبدالرحمان برای پسرش شرح داد که ما بازرگان ها تا چه اندازه خوشبخت تریم.

آیا این بیابانگردها می توانستند خانه، قالی، آب و غذاهای فراوان داشته باشند؟

باری، وقتی مشتری بزرگ کاروانسرا به مقصد رسید، وزیر عبدالرحمان را به جستجوی پارچه هایی گرانبها به شهر بصره فرستاد.
از این رو عبدالرحمان نتوانست به قرار دیدارش برسد.
در این حال، رئیس بیابانگردها همه جای کاروانسرا را گشت تا دوستش را بیابد و چون او را ندید، با نگرانی سراغ سایر بازرگان ها رفت.
بدین ترتیب بود که فهمید عبدالرحمان مجبور شده راهی بصره شود. بی معطلی مردانش را گرد آورد و راه صحرا را در پیش گرفت.
پس از ده روز حرکت بی وقفه توانست به کاروان بازرگان برسد و مشک ها را به او باز گرداند.
این بار عبدالرحمان از او همچون مهمانی غریبه پذیرایی نکرد، بلکه او را دوست واقعی خود یافت.
وقتی هر یک مسیر خود را در پیش گرفتند و رفتند،
برای پسرش شرح داد که دیگر نمیداند آیا آنها از این بیابانگردهای بی نوا ثروتمندترند یا نه.

زیرا بازرگان ها کالاهای مادی بی شماری دارند، اما این اربابان صحرا آزادی،

معنای دوستی و ارزش وفای به عهد را نزد خود حفظ کرده اند.

گردآوری: حمیرا دماوندی
Recommended Posts
نظرات/پیشنهادات

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt