همه چیز از یک رویا آغاز میشود

 در داستان پندآموز, داستانک

دوستی به نام «مونتی رابرز» دارم که صاحب یک مزرعه پرورش اسب در «سان سیدور» است. بار آخری که آنجا بودم از من خواست که به داستان زندگی کسی که برای من تعریف میکند گوش دهم.
داستانش به مرد جوانی برمی گشت. او پسر یک مربی اسب بود که از اصطبلی به اصطبل دیگر و از مزرعه ای به مزرعه دیگر میرفت و اسب پرورش میداد.
یک روز در مدرسه از پسر خواستند در مورد اینکه در آینده دوست دارد چه کاره بشود انشایی بنویسد. آن شب او اهداف زندگی اش را و اینکه میخواهد صاحب یک مزرعه پرورش اسب شود، در هفت صفحه شرح داد. او رویاهایش را با جزئیات بسیار دقیقی توضیح داد و حتی نقشه ای از یک مزرعه ۵۰ هکتاری را کشید و جای تمام ساختمان ها، اصطبل ها و زمین های تمرینی را روی آن مشخص کرد.
سپس نقشه دقیقی از یک خانه هزار متری کشید که در همان مزرعه واقع میشد.
او با جان و دل روی این پروژه کار کرد و روز بعد آن را به معلمش تحویل داد. دو روز بعد وقتی برگه هایش را تحویل گرفت روی صفحه اولش نوشته شده بود، خیلی بد.

پسر رویایی داستان ما، پس از کلاس به سراغ معلم رفت و از او پرسید که برای چه روی برگه اش نوشته بسیار بد؟

معلم پاسخ داد: چون رویایی دست نیافتنی از پسرکی جوان بود.

تو پولی نداری، از خانواده ای سرگردان و بی خانمان هستی و هیچ پشت و پناهی هم نداری. تملک مزرعه پرورش اسب پول زیادی میخواهد، باید پول زیادی بابت خرید زمین پرداخت کنی و برای خرید اسب های اصیل که بتوانی از زاد و ولد آنها اسب پرورش بدهی هم پول نیاز داری. ضمن اینکه برای بنای ساختمان ها و اصطبل ها هم مبلغ هنگفتی باید پول هزینه کنی، همانطور که میبینی هرگز نخواهی توانست چنین کاری بکنی و بعد اضافه کرد، فرصت های دیگری به تو میدهم اگر در مورد هدف دست یافتنی تری بنویسی نمره ات را تغییر میدهم.
پسر به خانه برگشت و در مورد صحبت های معلمش فکر کرد. در نهایت سراغ پدرش رفت و از او پرسید بهتر است چکار کند.

پدرش گفت: تو باید خودت در این مورد تصمیم بگیری، هر چند که فکر میکنم این تصمیم گیری برای آینده ات بسیار مهم باشد.

سر انجام پس از یک هفته فکر کردن پسر همان اوراق را به معلم بازگرداند و هیچ تغییری در آنها ایجاد نکرد، فقط روی یک برگه نوشت شما میتوانید نمره بدی برایم منظور کنید ولی من ترجیح میدهم رویاهایم را حفظ کنم و بعد آن را به همراه ورقه ها به معلمش داد.
سپس مونتی رو به حضار کرد و گفت: این داستان را برایتان تعریف کردم چون شما هم اکنون در خانه ۱۰۰۰ متری من وسط یک مزرعه ۵۰ هکتاری قرار دارید. من هنوز اوراق مدرسه را حفظ کرده ام و میتوانید قاب شده آنها را روی شومینه ببینید. سپس ادامه داد، بهترین قسمت داستان سال پیش اتفاق افتاد که همان معلم ۳۰ دانش آموز را برای یک اردوی یک هفته ای به مزرعه ام آورد.
وقتی داشتند میرفتند رو به من کرد و گفت: راستش مونتی، الان میفهمم زمانی که معلمتان بودم بعضی وقتها رویاهای بسیاری از بچه ها را دزدیدم، ولی خوشبختانه تو آنقدر سر سخت بودی که تسلیم نشدی.

نکته!

همه داستان ها و ماجراجویی ها با یک رویا شروع میشود.

این جهان پهناور با تمام ابعاد و عظمتش روزی رویایی بوده در ذهن خداوند که به حقیقت پیوسته است.

بدون آرزو و رویا چیزی وجود نخواهد داشت. کسی که رویا در سر ندارد آینده ای نیز نخواهد داشت.

رویاهای بزرگ به زندگی ما وسعت میبخشد و رویاهای کوچک، زندگی را محدود میکند، در واقع هر انسانی با رویاها و آرزوهایش مزرعه های زندگی خود را مشخص میکند.

«وسعت جهان هرکس به اندازه ی وسعت فکر اوست»

ما پادشاه قلمرو فرمانروایی خویشیم و رویاها، حدود و ثغور فرمانروایی مان را مشخص میکند. آنکه رویایی بزرگ در سر دارد از زندگی خود یک امپراطوری بزرگ خواهد ساخت. آنکه آرزوهایش حقیر و کوچکند زندگی خود را به یک زندان و سلول کوچک تبدیل خواهد کرد و آنکه رویایی در سر ندارد سال هاست که مرده و در جهنمی از سکون، ناامیدی، آشفتگی میسوزد و میسازد.

قدر رویاهای خود را بدانید و به آنان چونان بیندیشید که به بزرگترین دارایی های خود فکر میکنید، چرا که بزرگترین دارایی های هر فرد آرزو و هدفی است که برای زندگی در دل دارد. آرزو به زندگی انسان جهت و معنی میبخشد، او را به حرکت و تکاپو وامی دارد و سبب رشد و تعالی اش میشود. هدف به کالبد انسان روحیه نشاط، انگیزه، امید، شهامت، پایمردی و پشتکار میدهد و بدین سان انسان را قادر میسازد که از زندگی خود یک بهشت رویایی بسازد.

منبع:

کتاب شما عظیمتر از آنی هستید که می اندیشید اثر مسعود لعلی

گردآوری: پریسا مشکین پوش

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt