نصیحت استاد چه بود؟

 در داستان فلسفی, داستانک

 

روزی روزگاری مردی جوان نزد استاد خردمند و فرزانه ای رفت و از او خواست که نصیحتش کند و به وی بگوید که چگونه می تواند به روشنگری و آگاهی معنوی دست یابد و به بی نیازی برسد. آن استاد فرزانه و عاقل به مرد جوان و جوینده گفت که خود را از قید و بند مادیات رها کند و اسیر آن ها نشود.

او نیز به پند پیر دانا عمل کرد و با شور و اشتیاق تمام دارایی اش را فروخت، به جز پارچه ای که از آن به عنوان تن پوش دور کمرش استفاده می کرد.

سپس در دامن طبیعت سرسبز بیرون شهر، به گشت و گذار مشغول شد.

مرد جوان مشتاق و جوینده، پس از چند روز پرسه زدنو چرخیدن در طبیعت، تصمیم گرفت کنار نهر آبی بنشیدند و تن پوش خود را بشوید.

سپس آن را به شاخه ی درختی آویزان کرد تا خشک شود و خودش نیز کنار همان درخت چرت زد و خوابش برد.

بیدار که شد، دید پرندگان به تن پوش او نوک زده اند و سوراخ سوراخش کرده اند.

مرد جوان تصمیم گرفت به روستایی در همان نزدیکی برود و از کسی تن پوشی سالم بگیرد.

 

 

در آن روستا، فردی مهربان به او تن پوشی سالم و نو داد؛

اما گفت: « تو فقط به یک تن پوش نیاز نداری، بلکه یک گربه نیز می خواهی که مراقب تن پوشت باشد و نگذارد پرنده ها به آن نوک بزنند و سوراخش کنند.»

مرد جوان و جوینده که به نظرش این حرف منطقی و معقول آمد، یک گربه نیز درخواست کرد و کمی بعد گربه ای نیز به او داده شد.

فردای آن روز، در حالی که مرد جوان به سفرش ادامه می داد، دریافت که گربه اش گرسنه است و شیر می خواهد، پس به روستایی دیگر رفت تا درخواست شیر کند.

مردی خونگرم و مهمان نواز به او مقداری شیر داد، اما توصیه کرد که مرد جوان یک گاو تهیه کند تا همیشه برای گربه اش شیر داشته باشد.

او نیز تقاضای گاو کرد و کمی بعد یک گاو به او دادند. مرد جوان، که حالا دیگر تنها نبود و یک گربه و یک گاو همراه خود داشت، در راه متوجه حرکت کُند گاو شد و پی برد که حیوان گرسنه است و علف می خواهد.

مرد جوان به روستایی دیگر رفت. در آن جا به او گفته شد که بهتر است مزرعه ای در خواست تا به این ترتیب برای گاو خود علوفه ی کافی داشته باشد.

سپس مزرعه ای به او دادند، اما کمی بعد پی برد که برای اداره مزرعه اش به کمک نیاز دارد. از این رو چند کارگر اجیر کرد.

مدت کوتاهی پس از آن، ازدواج کرد و صاحب چند فرزند شد.

سپس ملک و املاکش گسترش یافت و صاحب چند مزرعه شد.

پس از آن کار، کارش توسعه یافت و به کار تجارت و بازرگانی پرداخت. سال ها گذشت. استاد فرزانه، متعجب بود که چه بر سر جوان مشتاق و جوینده آمده است.

پس به راه افتاد تا خبری از او بگیرد یا وی را بیابد. پس از چند روز پرسه زدن و جستجو، در دامنه ی کوهی باشکوه و زیبا، به عمارتی بزرگ و مجلل رسید.

او بسیار گرسنه بود، بنابراین تصمیم گرفت از صاحب خانه درخواست غذا کند. استاد فرزانه چند بار در زد. پس از چند لحظه، همان مرد جوان جوینده ی سابق در را باز کرد.

با دیدن استاد فرزانه، او را شناخت و جلوی پایش نشست و به گریه افتاد. سپس در میان گریه، بریده بریده و شکسته شکسته گفت:

« همه چیز فقط با یک تن پوش شروع شد.»

ماجرا همین است. برای همه ی ما همه چیز با یک تن پوش ساده و معمولی آغاز می شود.

متأسفانه، تصور می کنیم به چیز بیشتری نیاز داریم. هر چه بیشتر داشته باشیم، بیشتر نیاز داریم.

همیشه حرص می زنیم و طمع می ورزیم. داشتن چیزی، ما را به سوی چیز های دیگر سوق می دهد.

می خواهیم بیشتر و بیشتر ذخیره کنیم، و آنچه ابتدا به دست می آوریم، با حرص و طمع روز افزون افزایش می دهیم.

خانه ای می خریم و بعد از مدتی کوتاه، فکر داشتن خانه ای بزرگ تر و مجلل تر همچون خوره مغزمان را می خورد و ذهنمان را درگیر می کند؛ تا جایی که تمام فکر و ذکرمان خانه ای مجلل می شود و تصور می کنیم بدون داشتن آن، احساس شادی و خوشبختی نخواهیم کرد.

مشکل این است که شما هیچ گاه نمی توانید در این مسابقه و رقابت پیروز شوید.

همچنان که فرزانه ی ژرف نگر بالتازار گراسیان می گوید:

« همواره کسی هست که در کاری بهتر از فرد دیگر عمل کند و بتواند حتی آن فرد مدعی و برتر را نیز مغلوب کند.»

از قدیم گفته اند دست بالای دست بسیار است.

برای مثال، صرف نظر از این که شما چقدر پول دارید، همواره کسی وجود دارد که پول و ثروتش از شما بیشتر باشد و در ظاهر بهتر زندگی کند.

حتی اگر شما میلیاردر بعدی نیز شوید، همیشه یک بیل گیتس جدید نیز وجود خواهد داشت.

با وارد شدن در این نوع مسابقه ها و رقابت ها، در واقع خودتان را مغلوب می کنید و بیشتر در چشم و همچشمی و نبردی بی هدف قرار می گیرید.

همیشه خودروهایی شیک تر و پرسرعت از خودروی شما ساخته و عرضه خواهد شد. همواره کسی خواهد بود که سریع تر از شما از نردبان پیشرفت و ترقی بالا برود.

 

آرتور شوپنهاور، فیلسوف معروف، گفته است:

«پول و ثروت همچون آب دریاست؛ هر چه بیشتر از آن بنوشیم، تشنه تر می شویم.»

همین موضوع در مورد هر عامل بیرونی دیگری که به واسطه اش خود را با دیگران مقایسه کنیم، صدق می کند.

منبع:

کتاب: عامل تغییر باش نه قربانی تقدیر

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt