مرد حکیم و گربه ی دزد

 در داستان فلسفی, داستانک

حکیمی در عبادتگاهش گربه ای داشت که بسیار دوستش می داشت.
گربه چنان عزیز بود که حتی هنگام عبادت حکیم کنار او و روی جا نمازش می آمد. گربه به راحتی در عبادتگاه می گشت و همه او را می شناختند. حتی به آشپزخانه هم می رفت، اما هیچگاه کم ترین غذایی برنمی داشت.
تا این که شبی از شب ها سر اجاق رفت و تکه گوشتی از قابلمه دزدید. مستخدم گربه را دید و گوش هایش را کشید. گربه از این رفتار مستخدم ناراحت شد و با قهر و دلخوری به گوشه ای خزید.
وقتی حکیم از این ماجرا باخبر شد، نزد گربه رفت و از او پرسید:« آخر چرا چنین کاری کردی؟»
گربه راه افتاد و به باغ رفت و چند لحظه بعد با سه تا بچه ی نوزاد که به دندان گرفته بود، بر گشت. سپس در حالی که با ناراحتی به مستخدم نگاه میکرد، به روی شاخه درختی رفت و همان جا نشست.
مرد حکیم به مستخدم گفت: «گربه به این تکه گوشت نیاز زیادی داشته است، چون باید به بچه هایش غذا میداد. وقتی کسی به چیزی نیاز شدید دارد، امر حرام هم حلال میشود. او از بابت تنبیه تو خیلی آشفته است. چون از دستت عصبانی است، روی درخت نشسته است. از او عذرخواهی کن تا خشمش بخوابد.»
اما حرف ها و عذرخواهی های مستخدم فایده ای نداشت، چون حسابی به غرور گربه برخورده بود.
می بایست مرد حکیم کلی حرف میزد و خواهش و التماس میکرد تا گربه از شاخه ی درخت پایین بیاید و سراغ صاحبش برود.

«در محضر فیلسوف»

چندسال پیش در فرانسه، مادر چند بچه را که در اوضاع و احوال فقیرانه و زجرآوری به سر میبرد، به دادگاه بردند، زیرا برای رفع گرسنگی بچه هایش چیزی دزدیده بود.
قاضی مادر را بی گناه دانست و این قضاوت سر و صدای زیادی به پا کرد.
آیا شما هم مانند مرد حکیم گمان میکنید دزدی از روی نیاز خیلی زیاد و شدید قابل مجازات نیست؟
اگر چنین می اندیشید، پس بگویید حدود و ثغور چنین گذشتی کجاست؟!

گردآوری: حمیرا دماوندی

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt