راهبه ای که روی درخت زندگی می کرد

 در داستان پندآموز, داستانک

تمام عجایبی که آرزوی دیدنش را دارید، در درون تان نهفته است.

«سر توماس براون»

داستان راهبه ای که روی درخت زندگی می کرد

در روزگار قدیم در کشور چین، راهبه ای زندگی می کرد که هر روز برای دعا و نیایش بالای درخت مشخصی می نشست؛ به همین دليل اهالی روستای نزدیک، به او «لانه ی پرندگان» لقب داده بودند.

بسیاری از این روستاییان هنگام شکار یا جمع آوری هیزم در جنگلی از درختی که راهبه روی شاخه های آن نشسته بود، عبور و پس از مدتی کم کم به او عادت می کردند. برخی می ایستادند و با او در مورد کار و زندگی خود حرف می زدند.

مردم از چیزهایی که وی میگفت، لذت می بردند و دیری نگذشت که «لانه ی پرندگان» به دلیل مهربانی و کلمات اندیشمندانه ی خود معروف شد.

پس از چند سال، شهرت دانش و فرزانگی راهبه در تمام منطقه پیچید.

گردشگرانی برای استفاده از راهنمایی های او از شهرهای دور دست به آن جنگل می آمدند. حتی حاکم منطقه نیز احساس کرد که علاقه مند به ملاقات با «لانه ی پرندگان» است.

لذا یک روز صبح بهاری، حاکم برای یافتن او حرکت کرد. پس از چند روز مسافرت، توانست در عمق جنگل، درخت موردنظر را پیدا کند.

راهبه به آرامی بر روی شاخه های بالایی درخت نشسته بود و از گرما و آواز پرندگان در فصل بهار بهره می برد.

حاکم در حالی که سر خود را بالا گرفته بود، صدا زد: «لانه ی پرندگان!» من حاکم منطقه هستم و راه درازی را آمده ام تا با تو حرف بزنم! سؤال خیلی مهمی دارم!

حاکم منتظر شد تا پاسخی دریافت کند؛ اما فقط صدای دلپذیر برگ ها را شنید که با نسیم حرکت می کردند.

حاکم ادامه داد:

«سؤال من این است: به من بگو چیزی که همه ی انسان های عاقل و خردمند به آن فکر می کنند چیست؟

آیا می توانی به من بگویی مهم ترین نکته ای که بودا گفت، چیست؟»

سکوت طولانی برقرار شد. باز هم فقط صدای خش خش برگ ها به گوش می رسید.

سرانجام، راهبه از بالای درخت گفت:

«حاکم! پاسخ سوال تو این است که کارهای بد نکن و همیشه کارهای خوب انجام بده. تمام اندیشه ی بودا این بود.»

اما حاکم با خود فکر کرد این پاسخ خیلی ساده تر از آن است که برای آن، دو روز راه آمده باشد.

در حالی که ناراحت و عصبانی شده بود، با لکنت زبان گفت: کار بد نکن، همیشه کارهای خوب انجام بده! من وقتي سه ساله بودم این‌ها را می دانستم.

«لانه ی پرندگان» در حالی که از بالا به حاکم نگاه می کرد با لبخند شیطنت آمیزی گفت:

«بله! بچه ی سه ساله این مطلب را می داند؛ اما انجام این کار برای آدم هشتاد ساله خیلی سخت است.»

هرگاه احساس کردید انجام کارهای خوب به نظرتان سخت می رسد، یادتان باشد در جست و جوی آن کودک سه ساله‌ی درون باشید که بودا به آن اشاره کرد.

این هدیه ی گرانبها را به خودتان بدهید. تا از آن دورانی که هنوز عمق وجود شما به چیزی عادت نکرده بود، نکاتی را بشنوید.

منبع:

 کتاب: خودتان نیمه گمشده خودتان هستید

نویسنده: سعید گل محمدی

در ماه خاتون بیشتر بخوانید 👇👇👇

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt