ایکار، انسان پرنده

 در داستان فلسفی, داستانک

 

وقتی تزه توانست به کمک ریسمان آریان از هزار توی مشهور بیرون بیاید، مینوس شاه فهمید جز با همراهی دِدال، سازنده نابغه اش، ممکن نبوده این اتفاق بیفتد. با خود گفت:« بی گمان این حیله گر مکار طرح خارج شدن از آنجا را داده است.»

از این رو، خشمگینانه، دِدال و پسرش ایکار را در هزارتو زندانی کرد. آن ها نیز بدون استفاده از نقشه هزار تو نمی توانستند از آن خارج شوند.

اما دِدال واقعا نابغه بود. وقتی سربازها آمدند او را ببرند، هیچ اعتراضی نکرد.

چند روزی در هزارتو ماند و موضوع را بررسی کرد، سپس با خودش گفت:« هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند از این هزارتو خارج شود، خودم آن را ساخته ام و خوب می دانم کسی نمیتواند از آن بیرون بیاید. از بخت بد خودم هم همینجا گیر افتاده ام. اما خب، اگر از راه زمین نمیتوان از اینجا بیرون رفت، راه هوا باز است.»

او از نگهبان ها خواست کمی موم برایش بیاورند تا برای شاه پیشکشی درست کند. سپس همراه پسرش همه پر هایی را که از پرندگان در هزارتو ریخته بود، جمع کرد.
موم را گرم کرد و به کمک آن پر ها را به هم چسباند.
بدین ترتیب، ددال و پسرش، با استفاده از بال هایی که ساخته بودند، در برابر نگاه های حیرت زده نگهبان ها به پرواز در آمدند.

پدر که پسر پرشور و حرارتش را می شناخت، پیش از پرواز از او خواست حسابی احتیاط کند:« از من فاصله نگیر. من سعی می کنم نه خیلی بالا و نه خیلی پایین پرواز کنم. اگر به دریا نزدیک شویم، رطوبت پر ها را سنگین میکند و اگر در آسمان خیلی بالا برویم، گرمای خورشید موم را آب میکند.»

او وقتی این حرف ها را بر زبان می راند، چند قطره اشکش را پاک کرد. زیرا به پسرش فکر میکرد. میدانست او در اندیشه پرواز در اوج آسمان است. ایکار ابتدا ترسیده بود. از این رو خردمندانه ازپدرش پیروی کرد. اما اندکی بعد ذوق ارتفاع گرفتن او را سرخوش ساخت. آن پایین کشاورزها به آن دو به چشم الهه هایی می نگریستند که در آسمان آمد و شد می کنند. همین سبب شد که ایکار به سوی کوه المپ، محل زندگی نامیرایان، اوج بگیرد. پدرش بیهوده فریاد سر داد. فریاد های او در همهمه باد گم شد.

گرمای خورشید موم بال ها را گرم کرد و خیلی زود همه اش آب شد. پرها یکی یکی از هم جدا شدند و ایکار به نحوی هولناک سقوط کرد. دست و پا زدنش بی فایده بود و سر انجام به زمین خورد.

گفته میشود پدر افسرده اش اختراع و نوآوری را به طور کامل رها کرد.

 

جستاری فلسفی:

اگر بگوییم ایکار پدر هوانوردی است، بیراه نرفته ایم. از عهد باستان تا کنون تصویر ایکار رویای آدم ها بوده است.
نخستین هوانوردان نیز همچون او شروع کردند. به بازو های خود بال هایی می بستند و از بالای صخره ها پایین می پریدند. سپس از پس سقوط های زیاد و صحنه های تاسف بر انگیز، فنون

هوانوردی پیشرفت کرد و به نخستین پرواز های برادران رایت با هواپیما رسید.

بدین ترتیب بود که رویای ایکار واقعیت یافت.

ایکار به لحاظی نماد نیز است. نماد انسانی که در جستجوی عبور از مرز محدودیت هاست تا با خدایان برابری کند، حتی اگر به قیمت سوختن پر و بالش تمام شود. همچنین میل جنون آمیز  است که ایکار را به آسمان می کشاند و حتی در قرن شانزدهم آمبرواز پاره را به تشریح بدن انسان سوق میدهد و تحولی در امر جراحی ایجاد میکند؛ یا در قرن بیستم روالد آموندسن را به کشف قطب جنوب تشویق میکند و آلبرت اینشتین را به شکافتن اتم نایل می گرداند. این ها هیچ کدام بی خطر نبوده است. مثلا میل  و اشتیاق زیاد شاعر لاتینی زبان، پلینی (۲۳_۷۹م)، به تماشای آتشفشان او را به نزدیکی آتشفشان در حال فوران کشاند و موجب کشته شدنش شد. ماری کوری نیز با قرار دادن خود در برابر تابش رادیو اکتیو از پا در آمد تا به راز این مواد پی ببرد.

انسان چنین موجودی است.

وقتی به کوهی می نگرد، از خود می پرسد پشت این کوه چیست؟

گردآوری: حمیرا دماوندی

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt